این انيمه بر اساس مانگای Jojo's Bizarre Adventure ساخته شده. داستانِ مانگا ماجراهای تصادفی از نسل جواستار رو بیان میکنه که با جاناتان جواستار، مشهور به جوجو، شروع میشه و به خانواده و دوستانش کشیده میشه. هربار کسی که نام جواستار روی خودش داره باید با قدرتهای شیطانی روبرو شده و دنیا رو نجات بده. نیروهای شیطانی مثل دیو براندوی خوناشام یا موجودات باستانی ای که تصور میشه خون آشام و فناناپذیر هستند. در گذشته تصادفی برای جورج جواستار(پدر جاناتان) اتفاق افتاد و اون فکر کرد که پدرِ دیو جونشو نجات داده و بهش گفت مدیونشه و روزی دینشو ادا میکنه و به همین خاطر سالها بعد، دیو براندوی موفق میشه خانواده جواستار رو فریب بده. دیو تا جایی پیش میره که حتی امکانش هست بتونه با دغل بازی صاحب ارثیه ی جواستار بشه. جوجو شاید مهربون باشه و اجازه بده یه سری چیزها از دستش دربرن اما اون هم توانایی های خودش رو داره.

Araragi دانش امور سال سومیه که تو تعطیلات از یک حمله خون آشامی جون سالم بدر می بره ولی این حمله موجب تغییراتی در اون میشه … مثلا تو تاریکی می تونه مثل روز ببینه یا بسرعت زخمهاش التیام پیدا می کنه … روزی از روزها ، وقتی در مدرسه داره از پله ها بالا میره دختری از همکلاساش رو که در حال سقوطه ، از افتادن نجات میده ولی با کمال تعجب متوجه میشه که دختره بیوزنه … اسم این دختر Hitagi است و بخاطر برخورد با خرنگی مرموز ، بی وزن شده ( چه شود ! ) … دختر داستان ما که از فاش شدن رازش می ترسه ، اراگی رو تهدید می کنه که در صورت فاش کردن راز بی وزنیش ، دخلش اومده …. داستان با وارد شدن سومین کاراکتر اصلی داستان به اسم Oshino که مردی میانسال با قابلیت رفع مشکلات ناشی از گزند موجودات ماوراء طبیعه است پیچیده تر میشه و …

یک روز ویروسی ناشناخته تمام جهان رو فرا میگیره و تمام افرادی که سنی بالاتر از ۱۳ سال داشتند بر اثر این بیماری کُشته می شوند . در همین زمان خون آشام ها از دنیای تاریک خود بیرون می آیند و انسان هایی که زنده مانده اند رو به بردگی میگیرند . هیاکویا یوئیچیرو که پسری جوان است به همراه تعدادی از بچه ها در یتیم خانه ای که توسط خون آشام ها اداره میشود زندگی میکند . با اینکه در اسارت میباشد ، رویای این را دارد که روزی بتواند با دست های خودش خون آشام ها رو بکُشد …

موجوداتی وجود دارند که نماینده‌ی تاریکی و شیطان بوده و در شب هرج و مرج راه می‌اندازند و هر انسان سیاه بختی که جلویشان بیفتد را میبلعند. در طرف مقابل این موجودات هلسینگ است، سازمانی که میخواهد این قدرت‌های ماوراءالطبیعی را که بشریت را تهدید میکنند، از بین ببرند. رئیس این سازمان، اینتگرا فیربروک وینگیتس هلسینگ است، که ارتش قدرتمندی را رهبری می‌کند و زندگی‌اش را صرف مبارزه با زامبی ها می‌کند.

ولی این ارتش بزرگ و قدرتمند اینتگرا، در مقابل سلاح اصلی‌اش، آلوکارد خون آشام که به عنوان جلاد در هلسینگ کار میکند و همنوعان خودش را میکشد، خاکی بیش نیستند. با خدمت کار خون آشام جدیدش، سراس ویکتوریا، در کنارش، آلوکارد باید نه تنها با هیولا ها بجنگد، بلکه با تمام آن‌هایی که در مقابل هلسینگ می‌ایستند هم بجنگد، خوب باشند یا شرور.
در جنگی برای بقای بشر، هلسینگ التیمیت ثابت می‌کند که نباید فقط به ظاهر دقت کرد و بعضا بزرگترین سلاح ها در شکل کابوس ممکن است خود را ظاهر کنند.

شکافی بین زمین و جهان های دیگر بالای شهر نیویورک بوجود آمده که باعث شده تا ساکنان نیویورک و موجودات دیگر جهان ها در حبابی غیر قابل نفوذ گیر بیفتند. آنها سال ها در کنار هم در دنیایی از جرم ها و جنایات مختلف زندگی کردند. حالا شخصی تهدید به صدمه زدن به حباب کرده و گروهی از ابر انسان ها هم سعی در جلوگیری از این اتفاق دارند.…

یوئیچیرا هیاکویا بالاخره به آغوش دوست بچگیش میکائلا هیاکویا برگشته که برای مدت زیادی فکر میکرد مرده باشه. ولی بعد از دیدانشون متوجه میشه که میکائلا به یه خون آشام تبدیل شده. یوئیچیرو که تصمیم داره به دوستش کمک کنه قسم میخوره قوی تر بشه که بتونه از میکائلا هم در کنار همرزم هاش در کمپانی ماه شیطانی محافظت کنه. کورتو هیراگی اطلاعات دریافت میکنه که یه گروه بزرگ از خون آشام ها قراره توی ناگویا جمع بشن که به نیروی اصلی در توکیو حمله کنن. تیم یوئیچیرو که توسط گورن ایچینوسه رهبری میشه یکی از تیم هاییه که انتخاب شدن که اشراف های خوش آشام رو از بین ببرن. با نزدیک شدن ماموریت ناگویا، اعضای جوخه شینوئا به کارشون ادامه میدن که توی استفاده از سلاح ها ماهر بشن و کار تیمیشون رو تقویت کنن. یوئیچیرو باید قدرتی که میخواد رو برای این که اشراف زاده ها رو نابود کنه و دوستش رو نجات بده رو بدست بیاره، قبل از این که تسلیم زره نفرین شده بشه.

گروه Hellsing یک گروه متخصص به شمار می‌رود که وظیفه‌اش مقابله با تهدیدات ماوراءطبیعی است. آن‌ها برای از بین بردن خون‌آشامی که روستاییان را به غول تبدیل می‌کند استخدام می‌شوند، اما رئیس این گروه برای اینکه سریع به این موضوع خاتمه دهد مهیب‌ترین عضوش را ارسال می‌کند: یک خون‌آشام قدرتمند به نام آلودکارد. آلودکارد در نبرد با هیولای مذکور خسارت زیادی به محیط می‌زند که یکی از آن‌ها، زخمی شدن «سراس ویکتوریا» است. با اینکه مرگ او غیرقابل‌انکار است، اما آلوکارد این زن را تبدیل به خون‌آشام می‌کند تا بتواند زنده بماند.

“استاز” رییس خونآشام بخشی از دنیای شیاطین است، اما علاقهی کمی به خون انسان دارد. او بیشتر شیفتهی فرهنگ ژاپن است. زمانی که درمییابد “یاناگی فویومی”، یک دختر نوجوان ژاپنی، به طور اتفاقی در شهر شیاطین سرگردان شده است، او به سراغش میرود. هرچند، هنگامی که “استاز” با یک متجاوزگر در طبقهی فوقانیاش سر و کله میزند، “فویومی” از همه جا بی خبر توسط یک هیولا کشته شده و به یک روح سرگردان تبدیل میشود. “استاز” که ناامید شده، با دخترک عهد میبندد که راهی برای بازگشت او به زندگی پیدا کند

ارواح، اتفاقات عجیب و غریب و خدایان همچنان در اطراف کویومی آراراگی و گروه دوستان صمیمی او ظاهر می شوند: تسوبا هانکاوا، نابغه گروه. شینوبو اوشینو، خون‌آشام عاشق دونات؛ سوروگا کانبارو منحرف ورزشکار؛ مایوی هاچیکوجی روح گازگیر؛ ناده‌کو سنگوکو، تعقیب‌کننده‌ی بامزه‌ی کویومی؛ و هیتاگی سنجوگاهارا، همکلاسی منزوی کویومی. 
فصل دوم این انیمه حول محور این افراد و مبارزه‌ی آن‌ها برای غلبه بر تاریکی‌ای است که به سرعت در حال نزدیک شدن است. ترم تحصیلی جدیدی آغاز شده است و با نزدیک شدن زمان فارغ التحصیلی کویومی، او باید به سرعت مسیرهای پیش روی خود، و همچنین روابط و دوستانی را که نجات خواهد داد، انتخاب کند. اما با آشکار شدن رویدادهای عجیب، کویومی ناپدید می‌شود و در غیاب او، یک تجسم ببر درنده ظاهر می‌شود. هانکاوا هدف این تجسم شده است و باید از خودش دفاع کند؛ یا اینکه به ضعف و ناتوانی خود اعتراف کند.

کو یاموری در ظاهر به نظر می رسد که یک دانش آموز راهنمایی معمولی است. او نسبتا در درسهای خود خوب است و با همکلاسی های خود مهربان است، و تلاش بسیاری می کند تا این ظاهر را حفظ کند. اما یک روز، او تصمیم می گیرد که این ظاهرسازی را متوقف کند و مدرسه را ترک کند. او به سبب عدم وجود هیچ روشی برای تخلیه انرژی خود دچار بی خوابی می شود. وقتی که در شب به تنهایی قدم می زند، او کمی احساس بهتری دارد، اگرچه آگاه است که عدم توانایی او در خوابیدن باید یک مشکل جدی تلقی شود. در یکی از این قدم زدنها، کو یک دختر عجیب به نام نازونا ناناکوسا مواجه می شود، که راه حل مشکل بی خوابی او را پیدا می کند؛ علی رغم ایجاد تغییرات در زندگیش، او هنوز جلوی خودش را تجربه کردن آزادی واقعی می گیرد. نازونا می گوید که کو تا زمانی که میزان گذران اوقات بیداری خود را راضی کننده نیابد، قادر به خوابیدن نخواهد بود. وقتی که به نظر می رسد که نازونا مشکلات کنونی کو را حل کرده است، نازونا او را به آپارتمان خود دعوت می کند تا تشک خود را با او به اشتراک بگذارد. بعد از مدتی، یک بار که کو تظاهر می کند که بیهوش است، نازونا بر روی او خم می شود و گردنش را گاز می گیرد!