انیمه‌های سال 2004

بلیچ ماجراهای پسری است به نام ایچیگو کوروساکی، یک دبیرستانی که توانایی دیدن ارواح را دارد. زندگی وی با برخورد با یک شینیگامی یا خدای مرگ که بر جریان گذر ارواح از دنیای انسانها به دنیای بعد از مرگ نظارت می‌کنند بکلی دگرگون می‌شود. ایچیگو با روکیا کوچیکی (به انگلیسی: Rukia Kuchiki) که یک شینیگامی و بدنبال یک هولو (به انگلیسی: Hollow) (یک روح گمگشته شرور) است، برخورد می‌کند. روکیا در حین نبرد با هولو بسختی مجروح می‌شود و بعنوان راه حل سعی می‌کند تا نیمی از ریاتسو (به انگلیسی: Reiatsu) یا نیروی روح خود را به ایچیگو بدهد تا او را قادر به نابودی هولو بسازد ولی در اتفاقی عجیب ایچیگو …

لوسی از نوع خاصی از انسان هاست که به اسم "دیکلونیوس" شناخته می شوند. او با دو شاخ کوچک و دستان نامرئی دورجنبی ای بدنیا آمده، و به همین دلیل دولت بر روی او آزمایش های علمی غیر انسانی انجام می دهد. با این حال، هنگامی که شرایط برای فرار لوسی مهیا می شود، او که به علت اسارت و شکنجه هایی که شده ذهنی تخریب شده دارد، پس از ریختن خون های بسیاری، از اسیر کنندگان خود فرار می کند.
در هنگام فرار، سر او ضربه سنگینی می خورد که باعث دو شخصیتی شدن او می شود. شخصیت دوم او یک فرد با ذهنیت یک کودک بی آزار است که در سخن گفتن ضعف دارد. در این حالت متزلزل و نا استوار، او به دو دانشجوی دانشگاهی، کووتا و دختر عموی او یوکا، برخورد می کند. آنها بدون این که بدانند که او چه تمایلات مرگباری دارد، از این فراری زخمی محافظت می کنند. این عمل مهربانی برای همیشه زندگی آنها را، که خود را در دنیای تاربک راز و توطئه دولتی می یابند، تغییر می دهد.

“موگن” يک جنگجوي وحشي، خشن، بي‌کله است. “جين” يک سامورايي آواره، مرموز، سنتي، خوش‌مرام و البته بسيار قدرتمند است. اين دو جنگجوي تندخو و مستقل، زمين تا آسمان با هم تفاوت دارند، اما از قضاي روزگار راهشان با يکديگر تلاقي مي‌کند و اين زماني اتفاق مي‌اُفتد که “فو” ، پيشخدمتي سربه‌هوا و مزاحم،‌ آنها را پس از دستگيري بخاطر مبارزه خشونت‌بار با شمشير، از اعدام نجات مي‌دهد. “فو” اين دو جوان سرگردان را متقاعد مي‌کند تا براي يافتن يک سامورايي اسرارآميز کمکش کنند؛ «سامورايي‌اي که بوي گلهاي آفتابگردان مي‌دهد» ؛ و اين‌گونه سفرشان آغاز مي‌شود.

Monster r. Kenzo Tenma دکتر ژاپني جواني است که به عنوان جراح مغز در بيمارستاني که توسط Heinemann اداره ميشود مشغول به کار ميشود و مدارج ترقي را يکي پس از ديگري طي ميکند و به موفقيت و اعتبار بسيار بالايي دست ميابد و با Eva دختر Heinemann نامزد ميشود اما او مخالف سياست هاي درماني اي است که بيمارستان در قبال بيماران مختلف اتخاذ ميکند و همواره در پي عوض کردن انها است روزي دو مجروح که دو قلو هستند را به بيمارستان مياورند که يکي از انها زخم گلوله اي در سر دارد و ديگري کلماتي را با خودش زمزمه ميکند که راجع به کشتار و... ميباشد پس از مدت کوتاهي بيمار ديگري که يک شخصيت سياسي برجسته هست نيز در بيمارستان بستري ميشود و Tenma تصميم ميگيرد بر خلاف سياست هاي بيمارستان وارد عمل شود و به جراحي بيمار اولي بپردازد با اين تصميم بيمار اولي نجات ميابد اما سياستمدار جان خويش را از دست ميدهد به اين ترتيب Tenma همه چيزش حتي نامزدش را از دست ميدهد ...

با اینکه می داند جانش به خطر می افتد، کی کورونو تصمیم غیرمعمولی می‌گیرد که برای نجات یک بی‌خانمان از مرگ، روی ریل قطار بپرد. اما در این روند جان خود را از دست می‌دهد. اما زمانی که به هوش می‌آید، کی خود را در اتاقی با چندین فرد دیگر که به تازگی جان باخته‌اند و همچنین یک توپ سیاه بزرگ و مرموز می‌بیند.
در حالی که افراد داخل اتاق سعی در درک موقعیت خود دارند، توپ به طور ناگهانی باز می‌شود و انبوهی از سلاح‌ها و لباس‌های سیاه عجیب و غریب را نشان می‌دهد. سپس توپ به همه دستور می‌دهد که یک بیگانه را شکار کنند و آن‌ها را به مکان نامعلومی تلپورت می‌کند. کورونو از همه جا می خبر، با دوست دوران کودکی‌اش، ماسارو کاتو و یک زن ناآشنا تیم می‌شود و این گروه سه نفره محیط جدید خود را کاوش می‌کنند.
با این حال، به سرعت مشخص می‌شود که آنها وارد دنیایی تاریک و خطرناک شده‌اند که هر اتفاقی برایشان ممکن است بیفتد.

«کیوکی» یک پسر چهارده ساله است که هیچ هدفی در زندگی‌اش ندارد. با این حال زندگی روزمره او زمانی که یک سگ عجیب و غریب به نام «بِک» را از دست غلدرهای محلشان نجات می‌دهد دگرگون می‌شود، چراکه صاحب سگ، «ریوسوکه ری مینامی» پسری 16 ساله است که گیتاریستی نوظهور و عضو سابق یک گروه موسیقی راک است!

تسوکاموتو تِنما یک معمولی دبیرستانی ست که عاشق یکی از همکلاسی های خود، کاراسوما اوجی شده. ولی نمیتونه علاقه خودش رو به اون ابراز کنه. با فهمیدن این موضوع که کاروسوما قراره تا سال دیگه انتقالی بگیره شرایط بدتر هم میشه. از طرفی یکی دیگه از همکلاسی های تنما، هاریما کِنجی( که از اراذل مدرسه ست!) عاشق تنماست. اون هم ناتوان از ابراز علاقه به تنماست و ...

یک سازمان تروریستی جدید به نام به «یازده فرد» در صدد کشتار جمعی مردم ژاپن است. در همین حین که «موتوکو کوساناگی»، «دایسوکه آراماکی» و «باتو» و سایز اعضای بخش 9 این تهدید جدی را بررسی می¬کنند، دولت ژاپن نیز با تهدیدی به نام پناهندگان جنگ جهانی سوم مواجه شده است. با این ممکن است که نیرویی مشابه درحال بازی دادن تمام دولت ژاپن و نیروهای اطلاعاتی باشد...