انیمه‌های سال 2018

هنوز سایه وحشتناک تایتان ها بر زندگی انسانها، آزادی شان را گرفته؛ و آدم ها را بین دو دیوار شهر زندانی کرده است. تلاش برای از بین بردن تایتان ها ادامه دارد؛ اما خطر و تهدید تنها از سوی تایتان ها نیست؛ بلکه خود انسان ها نیز، برای یکدیگر خطر محسوب می‌شوند. ارن یگر، با نجات از دست تایتان های Colossal و Armored، در پی تقویت قدرت تایتانی خود است. Krista در حال پذیرش از دست دادن دوست خود است؛ و فرمانده اروین اسمیت از آسیب ها و زخم هایش بهبود می‌یابد.
ظاهراً همه چیز برای سربازها آرام و هموار شده است؛ تا اینکه ناگهان دولت خواستار دستگیری Eren و krista می‌شود. موفقیت‌های اخیر “سپاه پیشاهنگ” سبب جلب توجهات شده و چهره آشنایی از گذشته‌ی Levi را برای دستگیری سربازهای تحت تعقیب می‌فرستد. با تحت تعقیب قرار گرفتن توسط دولت، Levi و جوخه‌ اش به اجبار مخفی می‌شوند؛ و برای حفظ امنیت ارن و کریستا از دشمنان فرار می‌کنند.

با فرا رسیدن تابستان برای دانش آموزان آکادمی UA، هر یک از این ابرقهرمانان در حال آموزش، تمام تلاش شان را برای تبدیل شدن به قهرمانانی مشهور، به کار می‌گیرند. آن‌ها به اردوگاه آموزشی جنگلی که توسط قهرمانان حرفه‌ای UA اداره می‌شود، می‌روند. در آنجا، دانش‌آموزان در نبرد با یکدیگر روبرو می‌شوند؛ و آزمون‌های خطرناکی را پشت سر می‌گذارند. توانایی‌های خود را بهبود می‌بخشند؛ و فراتر از محدودیت‌هایشان پیش می‌روند. با این حال، سفر تحصیلی آن‌ها، ناگهان با حمله گروهی از Villainها به هم می‌ریزد؛ آن‌ها با مأموریتی برای دستگیری یکی از دانش‌آموزان به اردوگاه حمله می‌کنند.
داستان فصل سوم Izuku Midoriya، یک دانش آموز بلندپرواز را به تصویر می‌کشد؛ که بدنبال رسیدن به رؤیای خود؛ یعنی تبدیل شدن به قهرمانی مانند All Might است. حال او به همراه همکلاسی هایش، به دست گروه ویلن ها افتاده‌اند؛ و باید برای نجات خودشان تلاش کنند.

کلماتی هستن که وایولت در میدان جنگ شنیده و هیچوقت نمیتونه فراموششون کنه. این کلمه ها توسط شخصی که از هرکس دیگه ای براش عزیزتر بود بهش گفته شدن. اون هنوز معنی این کلمات رو نمیدونه. در زمان حال، در قاره تلسیس، جنگ بزرگ بین دو قاره شمال و جنوب بعد از 4 سال به پایان رسیده و مردم به پیشواز عصر جدیدی رفته اند. وایولت اورگاردن، دختر جوانی که به اسم "سلاح" معروفه، میدان جنگ را ترک کرده تا یک زندگی جدید رو در دفتر پست آغاز کنه. اونجا وارد گروه "عروسک های یادداشت نویس خودکار" میشه که افکار مردم رو میفهمن و به کلمات تبدیلشون میکنن. وایولت ماجراجوییش رو به عنوان یک عروسک یادداشت نویس خودکار آغاز میکنه و با احساسات مردم و اشکال مختلفی از عشق رو به رو میشه. همه این ها به منظور درک آن کلمات.

سندرم بلوغ، سندرمی مرموز که کسانی را که به سن بلوغ رسیده باشند را تحت تاثیر قرار می دهد. مثلا، دختری ناگهانی در برابر ساکاتا آزاساگاوا ظاهر شد. دختر که هویت واقعی او می ساکوراجیما، فردی مشهور که فعلا یک دانش آموز دبیرستانی معمولی است. یه دلایلی، زیبایی او به چشم بقیه نمیآید. حین کشف راز پشت این اتفاق، ساکاتا احساسات خود را به می بیان میکند. در شهری که آسمان‌ها و دریاها میدرخشند، ساکاتا معنای حقیقی برخورد خود با دخترک را درک میکند.

دو سال از حمله CCGبه آنتیک گذشته.اما حال و هوای توکیو عوض شده به دلیلCCGو غول ها هنوز سعی میکنن که برای CCGمشکل ایجاد بکنن مخصوصا گروه درخت Aogiriکه دشمن اصلی CCGبه حساب میاد.جوخه جدیدی در CCGتشکیل شده به نام جوخه Quinxکه به هدف از بین بردن افراد ناخواسته تشکیل شده آن ها زیر تیغ عمل جراحی رفتند تا بتوانند قدرت های غول ها رو بدست بیاورند آن ها در ماموریت ها شرکت میکنند تا جلوی موجودات خطرناک رو بگیرند.فرمانده این جوخه ,هایسه ساساکی که یک نیم غول نیم انسانه که توسط مامور معروف کیوشو اریما تمرین دیده. هر چند چیزای بیشتری در مورد این مرد جوان هست چیزایی بیشتر از چیزایی که فقط چشم هاش میبینن,خاطراتی مبهم به سمتش می آیند خاطراتی که باعث می شود که کم کم یادش بیایید که چه کسی بوده در گذشته.

یک راحبه جوان اولین هذب ماجراجویی خودش رو تشکیل میده ولی خیلی زود وارد شرایط سختی میشه. گابلین اسلیر برای کمک بهشون میاد - مردی که ادعا میکنه زندگیش رو برای نابود کردن همه گابلین ها میذاره، به هر قیمتی شده. و وقتی شایعه هاش کم کم شروع به پخش شدن میکنه، معلوم نمیشه که نفر بعدی که میاد کیه...

فصل دوم انیمه هفت گناه کبیره نبرد وحشتناک بین ملیوداس کاپتان هفت گناه کبیره، و شوالیه مقدس بزرگ هنریکسون پیامدهای ویران کننده ای دارد. هنریکسون مسلح به تکه های لازم برای احیای قبیله شیطانی، مهر را می شکند، به فرماندهان اجازه فرار می دهد، که همه آن ها جنگجویان قدرتمندی هستند که مستقیما از خود شاه شیطانی دستور می گیرند. از طریف ارتباط مرموزی، ملیوداس سریعا آن ها را شناسایی می کند: همچنین 10 فرمانده نیز حضور او را حس می کنند. همچنانکه که شیاطین پس از بیدار شدنشان ردی ار خرابی به جا می گذارند، هفت گناه کبیره باید راهی برای توقف آن ها بیابند قبل از اینکه بریتانیا را در وحشت و خون فرو ببرند.

کیریتو در جنگلی عظیم و خارق‌العاده که درختانی عظیم‌الجثه دارد بیدار میشود. حین جستجوی سرنخ برای فهمیدن مکانش، با پسری جوان که بنظر کیریتو را میشناسد برخورد میکند. پسرک تنها یک NPC ساده است، ولی عمق احساساتش هیچ فرقی با انسان‌ها ندارد. حین گشتن به دنبال والدین پسرک، خاطره‌ای به یاد کیریتو میآید. خاطره‌ای از دوران بچگی خودش، و همچنین از این پسرک و یک دختر با موهایی طلایی و اسمی که هیچوقت نباید فراموشش میکرد – آلیس.