انیمه‌های ژانر فانتزی

پس از تصادفی عجیب و غریب، “ماچیزوکی تویای” 15 ساله مرگ را به چشم می بیند و خود را رودرو با خدا می یابد. خدا با گفتن اینکه مرگ تویا اشتباهی احمقانه بوده است به تویا می گوید که می تواند او را به دنیایی خیالی و فانتزی بفرستد و برای جبران اشتباه پیش آمده به او اجازه می دهد که گوشی همراه/اسمارت فون خود را به آن دنیا ببرد. و اینگونه ماجراجوییِ تویا در دنیایی فانتزی شروع می شود.

شیمازو تُیُهیسا کیست، که درگیر جنگ سکیگاهارا میشود و زخم مهلکی از نائُماسا میخورد و همان طور که شکست خورده در جنگ و با خونریزی زیاد در میدان پر از کشته راه میرفت خودش را در مقابل در و راهرویی می بیند و مردی که پشت یک میز منتظر اوست اسمش موراساکی است کسی که تُیُهیسا را از طریق همان در به دنیای دیگری می فرستد. تُیُهیساوقتی از خواب بیدار می شود جنگجویان بزرگی را می بیند که مانند او منتقل شدند و در قالب گروهی به اسم سرگردانان قرار گرفته اند. ولی این گروه چه وظیفه ای دارد؟ چه سرنوشتی در انتظار تُیُهیسا و دیگران است ؟

«دیگه فقط واسه خودم زندگی میکنم!» تنها چیزی که قویترین قاتل جهان تو زندگیش میدونست، اجرای دستورات بالا‌دستی‌هاش بود— تا اینکه اونا تصمیم به کشتنش گرفتن. او با افسون یک الهه به زندگی برگشت، به دنیایی مملو از شمشیر و جادو. به او فرصتی اعطا شد تا اینبار زندگی‌اش را تغیر دهد. اما به همین سادگی هم نیست... او باید یک ابر قهرمان را که قصد نابودی جهان را دارد شکست دهد. بزرگترین قاتل ما که حالا با اسم «لوف تواتا دِ» شناخته میشد، سر قاتل ما بسیار شلوغ بود مخصوصا به دلیل تمام دخترانی که او را احاطه کرده بودند. شاید لوف قاتلی بی‌نظیر بوده، اما چگونه از پس حریفانی با قدرتهای جادویی بر خواهد آمد؟

«سوراخ»، یک منطقه تاریک، فرتوت و بی قانون که توش آدم‌های ضعیف طعمه آدم‌های قوین و مرگ اتفاق غیر معمولی نیست. همه این تعریف‌ها در خور اسمین که به این منطقه داده شده. یک دنیا که از قانون و اخلاق بویی نبرده و یه آزمایشگاه برای جادوگرایی‌ـه که بر اونجا چیره شدن. به عنوان نژادی که بالاترین جایگاه رو توی جامعه دارن، جادوگر‌ها به ساکنان سوراخ مثل حشرات نگاه میکنن. ساکنان بی قدرت سوراخ که هر روز بدون هیچ رحمی کشته و تحریف میشن و روی اون‌ها آزمایش انجام میشه، راهروهای بیمارستان «سوراخ» رو همیشه پر کردن. با دسترسی کاملشون به چاح مستراح و اختیار بی چون و چراشون، جادوگرها بجز برای بعضی، بی رقیبن. «کایمن»، که بیشتر یه خزنده‌ست تا یه انسان، یکی از این بعضی‌هاست. با یه جفت سرنیزه مورد اعتمادش و مقاومتش در برابر جادو به دنبال جواب جادوگرها رو شکار میکنه. نفرین شده بخاطر ظاهرش و با عذاب‌های هرشبش بخاطر کابوساش، جادوگرها تنها سر نخش برای برگردوندن زندگی معمولیشن. با بزرگترین مانعش که شکمشه، همراه زنش که رستوران حشره گشنه رو اداره میکنه، عالی‌ترین یارشه.

آرمان شهر E-Rantel، پایتخت قلمرو جادوگرِ تازه تأسیس‌شده، از کمبود شدید کالا رنج می‌برد. این شهر که زمانی به خاطر تجارتش شناخته می‌شد، اکنون به دلیل احتیاط یا حتی ترس از پادشاه خود، آینز اوآل گان، با بحران مواجه شده است. برای جبران این موضوع، آینز، آلبِدو را به عنوان فرستاده‌ی دیپلمات به شهر می‌فرستد.
در همین حال، کاردینال‌های تئوکراسی سلین در مورد چگونگی تلافی در برابر آینز پس از حمله‌ای که باعث فلج شدن ارتش پادشاهی ری-استایز شد، بحث می‌کنند و نقشه می‌کشند تا امپراتوری بهاروث، قلمرو جادوگر را تصاحب کند.
با این حال، هنگامی که امپراتور جیرنیو رونی فارلورد ال نیکس، جلسه‌ای را با فرستادگان تئوکراسی در یک قلعه ترتیب می‌دهد، با کسی جز خود آینز روبرو می‌شود. با افشا شدن گردهمایی مخفیانه‌ی آن‌ها، امپراتور و مهمانانش متوجه می‌شوند که پادشاه جنگجو، بزرگترین مبارز امپراتوری را با دوئل به چالش کشیده است. جیرنیو چاره‌ای جز تماشا ندارد، در حالی که آینده‌ی بشریت در مقابل چشمان او در حال تغییر است.

زمانی خون‌آشامی به نام ونیتاس زندگی می‌کرد، که به علت متولد شدن زیر نور ماه آبی، مورد تنفر هم‌نوعان خود بود، درحالیکه بیشترشان در شبی با ماه خونین رنگ به دنیا می‌آیند.غرق در ترس و تنهایی کتابی نوشت تحت عنوان «کتاب ونتیس»، یک گریمور نفرین شده، به امید اینکه این کتاب یه روز انتقامش رو از همه خون‌آشام ها بگیره. ونیتاس نو کارته نوئه رو دنبال می‌کنه، مرد جوانی که در قرن نوزدهم به صورت هوایی سفر می‌کنه به پاریس و هدفی در ذهن داره که اون پیدا کردن کتاب ونیتاس‌ـه. حمله ناگهانی یک خون‌آشامباعث میشه تا ونیتاس مرموز بر بخوره، دکتری متخصص خون‌آشام‌ها که، انسان معمولی بودنش بیشتر از هر چیز برای نوئه جای تعجب داشت. یک دکتر مرموز که هم نام هم نوشته‌های بدنام ونیتاس رو به ارث برده و از گریمور برای درمان بیمار هاش استفاده می‌کنه، ولی پشت این رفتار مهربانانه‌ش نیت نسبتا شیطانی‌تری وجود داره...

چندین ماه از حادثه ی بدنام «گینزا» گذشته و تنش ها بین امپراطوری و ارتش ژاپن بر سر مذاکرات صلح در «منطقه ویزه» همچنان درحال افرایشه. طمع و کنجکاوی قدرت های جهانی هم بعد از شنیدن گزارش هایی از محدودیت های تکنولوژیکی تمدن باستانیِ قلمروی جادویی داره بیشتر میشه. درهمین حال، ستوان یوجی ایتامی و گروه خانم های ستایش کننده اش درحال تقلا برای گذر از وضعیت سیاسی پیچیده ای هستند که دربار امپراطوری رو در بر گرفته. با اینکه تلاش های زیادی انجام داده، پرنسس پینا کو لادا هنوز نتونسته پدرش رو قانع کنه که نیروهای ژاپنی هیچ قصدی برای فتح پادشاهی اونها ندارند. ایتامی که از دو طرف «دروازه» تحت فشاره، باید تمهیدات ویژه تری رو برای انجام ماموریتش در نظر بگیره.

داستان با سلاحی به اسم Blaze شروع میشه که از جنس روح انسان هاست . Tooru Kokonoe برای این سلاح انتخاب میشه ، اما به دلایلی Blaze اون یه سپر هست و نه یه سلاح . همچنین اون در مدرسه ای که مخصوص آموزش توانایی های جنگی هست ثبت نام میکنه و با یه دختر مو نقره ای زیبا هم اتاقی میشه .