انیمه‌های ژانر ماجراجویی

مومونگا که جادوگری مرده و متحرک است؛ جایگاه خود در دنیای جدید را پذیرفته است. رازهای زیادی در ادامه راه، برای کشف توسط Momonga وجود دارد. او بعنوان فرمانروای Tomb of Nazarick؛ قصد استفاده از قدرت‌هایش را برای رسیدن به هدفش بکار گیرد. حال Ainz از زمان شستشوی مغزی یکی از زیر دستانش؛ از خطرات احتمالی  Slane Theocracy و احتمال وجود بازیکنان قدیمی بازی Yggdrasil محتاطانه عمل می‌کند. در همین حال نگهبانان وفادار Ainz از جمله شخصیت‌های Albedo، Demiurge و دیگر افراد، برای قدم بعدی کمپین خود یعنی جنگ اول نازاریک، آماده می‌شوند. باید دید چه اتفاقاتی برای آنها می‌افتد؟

شاه شیطان شکست خورده و گروه قهرمانان پیروز به سرزمین‌شان بازمی‌گردند و پیش از از هم پاشیدن، از مسیر ده‌ساله‌شان یادآوری می‌کنند. چهار نفر: جادوگر فریرن، قهرمان هیمل، کشیش هایتر و جنگجو ایزن در موقعیتی که باید از یکدیگر خداحافظی کنند، یادی از روزهای گذشته دارند. اما جریان زمان برای الف‌ها متفاوت است بنابراین فریرن شاهد مرگ یکی پس از دیگری همراهانش می‌شود. پیش از مرگ، هایتر شاگرد جوان انسانی به نام فرن را به فریرن سپرد. الف علاقه‌مند به جمع‌آوری جادوهای گوناگون بود و زوج به سفری پرتلاطم بدون هدف مشخص روی آوردند و مکان‌هایی را که ابرقهرمانان گذشته بازدید کرده بودند، بازدید کردند. در این سفرها، فریرن تدریجاً با غم فرصت‌های از دست رفته برای صمیمی‌تر شدن با فرادستانش روبه‌رو می‌شود.

Grand Magic Games به اوج خود می‌رسد و این پس از پیروزی خیره کننده Natsu Dragneel  و Gajeel Redfox بر Sting Eucliffe و Rogue Cheney از گروه دندان‌شمشیر است. این موفقیت، گروه Fairy Tail را به کسب مقام قهرمانی کلی نزدیک‌تر می‌کند، اما رسیدن به پیروزی تنها چالش پیش روی آن‌ها نیست. رازی همچنان در مورد یک غریبه‌ی نقاب‌دار و دروازه‌ی شوم خورشیدگرفتگی وجود دارد که سوال های زیادی در ذهن ها بی جواب گذاشته است.
ماجراجویی‌های جنون‌آمیز بیشتری در انتظار Fairy Tail است، چرا که کارهای عجیب و هیاهوی خوشحالی آن‌ها همچنان ادامه دارد. بزرگترین آزمایش آن‌ها به سرعت در حال نزدیک شدن است، اما این گروه همواره مانند یک خانواده ی متحد آماده‌ی رویارویی با هر تهدیدی است، که بر سر راهشان ظاهر شود.

پس از فاجعه مرموز مانا، رودئوس و شاگرد قدرتمندش اریس بورئاس  به قاره شیاطین منتقل می‌شوند. در آنجا، با همراه جدید خود، Ruijerd Supardia (رهبر سابق گروه جنگجویان) متحد شده و یک گروه ماجراجو به نام "Dead End" را تشکیل می‌دهند. این سه نفر با نامی برای خود، در سراسر قاره سفر می‌کنند تا راهی برای بازگشت به خانه خود یعنی Fittoa پیدا کنند.
رودئوس با پیروی از توصیه ای که از گاد بی چهره "هیتوگامی" دریافت کرد، کیشیرکا، امپراطور بزرگ دنیای شیاطین را نجات می‌دهد. امپراطور نیز در ازای این لطف، قدرت عجیبی به او اعطا می‌کند. حالا رودئوس بر این توانایی قدرتمند تسلط پیدا کرده است و فرصت های جدیدی برای او پیش می‌آید. اما خطرات جدیدی که سفر شان را تهدید می‌کند، به نظر می‌رسد این قدرت بیش از آن چیزی باشد که او انتظار داشته است...

برج خدا حول محو پسری به نام «بَم بیست و پنجم» جریان داره که بیشتر زندگیش رو درحالی که زیر یک برج بزرگ و مرموز زندانی بوده، به همراه دوست نزدیکش، «ریچیل»، گذرونده. وقتی ریچل وارد برج میشه، بَم هم موفق میشه که درش رو باز کنه و حین این که میخواد دوستش رو پیدا کنه، روی هر طبقه با چالش‌های جدیدی رو به رو میشه.

پس از حمله وحشتناک به پایتخت Re-Estize، نگهبانان آرامگاه بزرگ نازاریک به ارباب خود Ainz Ooal Gown بازمی‌گردند. پس از ماه‌ها برنامه‌ریزی، آن‌ها سرانجام برای اجرای نقشه‌های تسلط بر جهان آماده می‌شوند. در حالی که ماشین جنگی Ainz قدرت بیشتری پیدا می‌کند، بقیه‌ی جهان نیز به کار خود ادامه می‌دهند. دهکده‌ی دورافتاده‌ی Carne، که زمانی توسط Ainz از نابودی نجات یافت، همچنان به پیشرفت خود ادامه می‌دهد، با وجود تهدیدهای فراوانی که در کمین است؛ امپراطور باهاروت شمال شرقی چشم به قدرت در حال افزایش نازاریک دوخته است.
در فصل سوم انیمه Overlord، خون های زیادی ریخته می‌شود. حکومت‌ها ظهور می‌کنند؛ و داستان این انیمه ادامه پیدا می‌کند؛ اما آیا کسی می‌تواند قدرت بی نظیر  Ainz Ooal Gown را به چالش بکشد؟

موجودی اسرارامیز و نامیرا، بی احساس و بی هویت، به زمین فرستاده می‌شود. موجودی که می‌تواند شکل چیز هایی که انرژی دارند رو بگیرد و ماجراجویی بی‌پایانی را به‌دنبال تجربه‌ها، مکان‌ها و افراد جدید شروع می‌کند.

در سال 1973 ، جایی در عراق سربازی آمریکایی سر به دیوانگی می سپرد و همرزمان خود را با گلوله هایش به قتل میرساند. بعد از آن، تنها کلماتی که این فرد به زبان می آورد “Banana Fish/ماهی موزی” می باشد. 12 سال می گذرد؛ پلیسان در نیویورک در حال انجام تحقیقات بر روی خودکشی هایی مرموز می باشند که مدرکی آنها را به سمت “آش لینکس” ، رهبر یک گروه خیابانی می کشاند. کسی که از قضا برادر آن فردی می باشد که در ویتنام دست به آن قتل عام سابق زده است.

ده سال پیش "دروازه" ظاهر شد و دنیای واقعی را با دنیای جادو و موجودات سحرآمیز متصل کرد. برای مقابله با این موجودات شرور، افراد عادی قدرت‌های فراانسانی دریافت کردند و به عنوان "هانترها" شناخته شدند. سونگ جین-وو بیست ساله یکی از این هانترهاست اما به عنوان "ضعیف‌ترین دنیا" شناخته می‌شود به خاطر نیروی ناچیزش که حتی از یک رده E هم ضعیف‌تر است. با این حال او به طور فرسایشی در دروازه‌های پایین رده شکار موجودات را انجام می‌دهد تا هزینه‌های درمان مادرش را تامین کند. اما این زندگی ناامیدکننده زمانی تغییر می‌کند که جین-وو - که خود را تنها بازمانده یک ماموریت بد افتاده می‌پندارد - سه روز بعد در بیمارستان بیدار می‌شود و متوجه یک صفحه اسرارآمیز در برابرش می‌شود. این "لاگ کواست" از جین-وو می‌خواهد یک برنامه آموزشی غیر واقعی و سخت را انجام دهد تا از مجازاتی منصفانه جلوگیری کند. در ابتدا جین-وو به خاطر سختی برنامه اکراه داشت اما زود متوجه می‌شود که این برنامه ممکن است او را به یکی از ترسناک‌ترین هانترهای جهان تبدیل کند.

به دنبالِ پایان موفقیت آمیز جنگ جهانی شینوبی های چهارم، کونوهاگاکوره از دوره صلح، رفاه، و پیشرفت چشمگیر تکنولوژی لذت میبره. این چیزا همش به لطف نیروهای نینجایی دوست و هوکاگه هفتم روستا، ناروتو اوزوماکیه. حالا مثل یه کلانشهر مدرن، کونوهاگاکوره تغییر کرده، مخصوصا زندگی شینوبی ها. زیر چشم های بینای ناروتو و همرزم هاش، یک نسل جدید شینوبی قدم گذاشته تا راه و رسم نینجا شدن رو یاد بگیره.