انیمه‌های ژانر عاشقانه

"ايسي هيودو" يک پسر نوجوان دبيرستاني با خصوصيات معمول هم سن و سالانش است که در روابط اجتماعي موفق نيست و هميشه تنها مي‌ماند. طي نخستين قرارش، مورد حمله‌ي وحشيانه‌ي دختر قرار گرفته و کشته مي‌شود، چرا که آن دختر، در واقع يک فرشته‌ي رانده‌‌شده‌ي شرور است. اما يکي از دخترهاي هم‌ مدرسه‌اي "ايسي"، او را به بعنوان يک شيطان به زندگي برگردانده و ادعا مي‌کند که او نيز از شياطين بوده و حالا سرور "ايسي" محسوب مي‌شود! در يک مورد شکي نيست: دوران زندگي آرام و بي‌دغدغه‌ي او به پايان رسيده است. ولي آيا در نبرد ميان شياطين و فرشتگان، کدام پيروز مي‌گردند؟

تومویا اُکازاکی دانش آموز سال سوم دبیرستان و خسته از زندگی است. وقتی کوچک بود، مادرش بر اثر تصادف با ماشین جان خود را از دست میدهد و به همین دلیل پدرش به سیگار و الکل رو می آورد و همین باعث دعواهای مکرر بین تومویا و پدرش میشود تا این که در یکی از این دعواها ، تومویا شانه اش آسیب میبیند. از آن به بعد رابطه ی بین او و پدرش دورتر و دورتر میشود. روزی وقتی در حال بازگشت به خانه بود با دختر ِعجیبی به اسم ناگیسا فوروکاوا ؛ که یک سال از او بزرگ تر است ملاقات میکند. مریضی ِناگیسا باعث تنها شدن او و ترک دوستانش میشود. این دو شروع به گذراندن وقت با یکدیگر میکنند و کم کم؛ با گذشت زمان، تومویا احساس میکند زندگی ِخسته کننده ی گذشته اش دارد مسیر تازه ای به خود میگیرد.

Araragi دانش امور سال سومیه که تو تعطیلات از یک حمله خون آشامی جون سالم بدر می بره ولی این حمله موجب تغییراتی در اون میشه … مثلا تو تاریکی می تونه مثل روز ببینه یا بسرعت زخمهاش التیام پیدا می کنه … روزی از روزها ، وقتی در مدرسه داره از پله ها بالا میره دختری از همکلاساش رو که در حال سقوطه ، از افتادن نجات میده ولی با کمال تعجب متوجه میشه که دختره بیوزنه … اسم این دختر Hitagi است و بخاطر برخورد با خرنگی مرموز ، بی وزن شده ( چه شود ! ) … دختر داستان ما که از فاش شدن رازش می ترسه ، اراگی رو تهدید می کنه که در صورت فاش کردن راز بی وزنیش ، دخلش اومده …. داستان با وارد شدن سومین کاراکتر اصلی داستان به اسم Oshino که مردی میانسال با قابلیت رفع مشکلات ناشی از گزند موجودات ماوراء طبیعه است پیچیده تر میشه و …

پس از تعطیلات تابستانی آرام اما پرماجرا، دومین ترم تحصیلی آکادمی Shichiin در حال شروع شدن است. ماه آگوست تمام شده و وارد سپتامبر می‌شویم، نزدیک شدن تولد Miyuki Shirogane، باعث شده تا کاگویا شینومیا مدام به این فکر کند که چه جشن تولدی بهتر است؟ علاوه بر این، دوره 67 امین دوره شورای دانش‌آموزی رو به پایان است. به دلیل حضور اعضای شورا در کلاس‌های مختلف، تنها زمانی که کاگویا و میوکی می‌توانند با هم باشند به زودی از بین خواهد رفت و تمام نقشه‌های زیرکانه‌شان را به خطر می‌اندازد.
انتخابات طولانی و دشواری در انتظار است که سرنوشت شورای دانش‌آموزی جدید را رقم خواهد زد. زیرا همه برای مسئول شورای دانش آموزی شدن با یکدیگر می‌جنگند.

داستان درباره دختری جوان به نام سوفی است که بعد از مرگ پدر در کنار نامادری و دو خواهر کوچک ترش زندگی می‌کند. نامادری از نگهداری دختر‌ها ناتوان است پس برای خواهر‌های کوچک‌تر کار پیدا می‌کند و از سوفی هم می‌خواهد تا در مغازه کلاه‌فروشی پدرش به او کمک کند. اما جادوگری سوفی را نفرین و تبدیل به یک پیرزن می‌کند و او هم از ترس اینکه در هیبت یک پیرزن دیده شود، از شهر خارج می‌گردد. سوفی در همان نزدیکی‌های جاده به قلعه‌ای می‌رسد و تصمیم می‌گیرد شب را در آنجا بگذراند. غافل از اینکه این قلعه همان قلعه متحرک مشهور و متعلق به جادوگری بدنام به نام هاول است. جادوگری که دختر‌های جوان را می‌دزدد و قلبشان را به تسخیر خود در می‌آورد. سوفی که حالا یک پیرزن است، به عنوان خدمتکار وارد قلعه شده و در آنجا با کالیسفر، شیطانک آتش، که توسط هاول نفرین شده است و به اسارت در آمده، آشنا می‌شود. آن دو با یکدیگر پیمان می‌بندند که روز واقعیت نفرین دیگری را کشف کرده و آن را از بین ببرند …

یوتا توگاشی در دوران ابتدایی از نوعی بیماری روانی رنج میبرد. زمانیکه فارغ التحصیل شد، تمام اون دوران سیاه رو مدفون و فراموش کرد… یا شایدم فکر میکرد که فراموش شده. دبیرستان سرشار از بیخیالی و خوشی بود – تا وقتی که حادثه اجتناب ناپذیر و غم انگیزی اتفاق میفته. حادثه ای که یوتا رو مجبور به بستن پیمانی با ریکا تاکاناشی میکنه و زندگی عادیش بهم میریزه.

دبیرستان سیکو زمانی یک دبیرستان پسرانه بود که بخاطر دانش آموزان پسر بد اخلاق و خشن خود وهمچنین تبدیل شدن به مکانی وحشتناک برای دختران بسیار بدنام بود. این مدرسه اخیرا به صورت مختلط درآمده است اما تعداد دانش آموزان دختر هنوز در حداقل است و این دختران همواره در وحشت به سر می برند. در این شرایط است که میساکی آیزاوا کنترل اوضاع را بدست میگیرد و تلاش میکند مدرسه را به مکانی تبدیل کند که دختران درآن احساس امنیت و آرامش کنند. میساکی با مطالعه, شرکت در فعالیت های ورزشی و حتی تبدل شدن به دانش آموز اول مدرسه, شهرت خاصی در میان پسران پیدا می کند آنهم بعنوان یک دیکتاتور متنفر از پسران! از سوی دیگر دختران و معلمان زن مدرسه به میساکی بعنوان امیدی تازه می نگرند. اما میساکی در پس چهره محکم خود, شغلی پاره وقت بعنوان یک پیش خدمت در یک کافه دارد تا خانواده خود را حمایت کند. اینگونه است که شهرتی که او با تلاش فراوان در مدرسه بدست آورده است یک روز در معرض خطر قرار می گیرد. در آن روز تاکومی یوسئی زیباترین و مشهور ترین دانش آموز پسر مدرسه که جذاب؛ زیرک و مسحور کننده نیز هست میساکی را در لباس پیش خدمت می بیند و به او علاقمند می شود و... !!!

سوراتا کاندا، یه دانش اموز سال دوم دبیرستانه که توی ساکوراسو زندگی میکنه. یه خوابگاه که برای دانش اموزای مشکل ساز اکادمیشون درست شده. مجبوره هر روزش رو بین ادمای عجیب و غریب خوابگاه بگذرونه و همش قسم میخوره که یه روزی بالاخره از ساکوراسو فرار میکنه. یه روز، ماشیرو شینا، یه دختر زیبا و معصوم که یه نقاش مشهور جهانی هم هست، به خوابگاه اونا نقل مکان میکنه. سوراتا فکر میکنه که نیازه از ماشیرو در برابر ساکنان عجیب خوابگاه محافظت کنه. ولی ماشیرو هم یه راز خیلی بزرگی داره، اونم اینه که نمیتونه تنهایی زندگی کنه. یعنی مثلا اگر تنهایی بره بیرون گم میشه، اصلا نمیتونه اتاقش رو مرتب کنه و همیشه اتاقش شلوغ پلوغه. و حتی نمیتونه لباس زیر خودش رو برداره، چه برسه به اینکه بپوشتش. بعد از مدتی، سوراتا از طرف ساکنان خوابگاه یه جورایی به عنوان “صاحب” ماشیرو خونده میشه. و اینجوریه که رابطه “صاحب و حیوان خونگی” بین سوراتا، پسر بچه جوان، و ماشیرو، دختر با استعداد، شروع میشه…؟

«تومویا اوکازاکی» و «ناگیسا فوروکاوا» از دبیرستان فارغ‌التحصیل شده‌اند و در بدو ورود به دوران بزرگسالی، چالش‌های عاطفی متنوعی را با یکدیگر تجربه می‌کنند. «تومویا» که نمی‌تواند برای آینده‌اش تصمیم بگیرد، ارزش یک اخلاق کاری قوی را می‌آموزد و قدرت حمایت «ناگیسا» را کشف می‌کند. از طریق فداکاری و درک مشترک، آن‌ها برای رویارویی با مشکلات شخصی خود و حفظ رابطه‌ی عاطفی‌شان چالش‌های بزرگسالی را از سر می‌گذرانند...

"راکو ايچيژو" يک دانش‌آموز ساده‌ي دبيرستاني مي‌باشد، که به طور خيلي اتفاقي جانشين سردسته‌ي يک خانواده‌ي "ياکوزا" که به نام "شويي-گومي" شناخته مي‌شود نيز مي‌باشد. ده سال پيش، "راکو" به يک نفر قولي داد... رازي مخفي با دختري که ديده بود. به همديگر قول دادند دفعه‌ي بعد که همديگر را دوباره ديدند با همديگر ازدواج خواهند کرد. از آن پس، "راکو" هيچ‌وقت يادگاري‌اي که آن دختر به او داده بود را ول نکرد و پيش خودش نگه داشته است. تا اينکه يک روز، دختر زيبايي به نام "چيتوگه کريساکي" به کلاس "راکو" انتقالي پيدا مي‌کند. هيچ شباهتي در اين دو وجود نداشت. يک لحظه نيز دست از سر و کله زدن با همديگر برنمي داشتند، اما بر حسب يک اتفاق عجيب، "راکو" و "چيتوگه" موافقت مي‌کنند که عشق دروغين همديگر بشوند. هرچند در اصل "راکو" دلش پيش همکلاسي‌اش "کوساکي اونودرا" گير کرده است. ولي "راکو" بايد همين‌طور به دوست‌پسر "چيتوگه" بودنش وانمود کند...