انیمه‌های ژانر عاشقانه

جهان در حال نابودی توسط موجودات فضایی به اسمن نوا هست که از یک بعد دیگه به زمین اومدن . قهرمان داستان ما یه پسر به اسم کازویا آویی هست کمه وارد یه ممدرسه میشه که در اونجا دختران جووانی رو آموزش میدن که بهشون پاندورا گفته میشه و تنها امید بشریت برای مقابله با اونها هستن و اونها یه همکار مرد که بهشون محدود کننده میگن دارن و در این نبردها به این دخترها کمک میکنن

داستان این انیمه ماجرای رابطه رمانتیک بین دانش آموزای دبیرستانیه به نامهای سومیکی که عینکی و عبوسه و همکلاسیهاش هیمه، مایوئی و ساکاکی

نایک , چهارمین شاهزاده از قلمروی دوک باران و کسی که قدرت بارش باران رو داره , به قلمروی پادشاهی خورشید سفر می کنه تا با پادشاه خورشید, لیویوس , با وجود اینکه خودش مایل نیست ولی بخاطر کشورش ازدواج کنه. خیلی زود متوجه میشه که پادشاهی که جهان رو فقط در ۳ سال بعد از به قدرت رسیدن فتح کرده , هنوز یه بچه اس!! و بیشتر از اون اینکه , بخاطر دلایل جزئینایک , چهارمین شاهزاده از قلمروی دوک باران و کسی که قدرت بارش باران رو داره , به قلمروی پادشاهی خورشید سفر می کنه تا با پادشاه خورشید, لیویوس , با وجود اینکه خودش مایل نیست ولی بخاطر کشورش ازدواج کنه. خیلی زود متوجه میشه که پادشاهی که جهان رو فقط در ۳ سال بعد از به قدرت رسیدن فتح کرده , هنوز یه بچه اس!! و بیشتر از اون اینکه , بخاطر دلایل جزئی و کم ارزش دستور داده تا نایک باران احضار کنه…!؟ و کم ارزش دستور داده تا نایک باران احضار کنه…!؟

داستا در یک دبیرستان خصوصی واقع می شود که ناجی ها، جوانانی با خاطرات بیدار شده از ماقبل زندگی را گرد هم می آورد. بعضی از آنها شیروگان هایی هستند که با سلاح ها و تکنیک هایی که از قدرت های پارانا از بدن خود آنها جمع شده است با دشمنان می جنگند. بقیه کاروماهایی هستند که دشمنان را ریشه کن می کنند، به وسیله جادوی مانا که بر قواعد فیزیک برتری دارد. پسری به نام موراها هیمورا وارد این مدرسه می شود. او اولین نفر در تاریخ با خاطرات هم شیروکان و هم کاروما است.

با نزدیک شدن به پایان سال تحصیلی دیگر، دانش‌آموزان سال سوم دبیرستان به سمت مرحله بعدی زندگی خود یعنی فارغ‌ تحصیلی، حرکت می‌کنند. در میان آن‌ها میو ناتسومه دختری با احساسات مبهم، هازوکی موریكاوا عضوی از گروه ارکستر که از دیگران فاصله می‌گیرد، و هاروتو سوما ورزشکاری که شیفته بیسبال است، حضور دارند. در همین حال، انا کومیا دانش‌آموز سال دوم، در تلاش است تا باشگاه عکاسی را به شکوه سابق خود بازگرداند و اجازه ندهد این سازمان منحل شود.
اگرچه این گروه ارتباط عمیقی با یکدیگر ندارند، زندگی آن‌ها ناگهان با ورود یک دانش‌آموز انتقالی سال سومی به هم گره می‌خورد. در حالی که انتقال در نزدیکی فارغ ‌تحصیلی برای اکثر افراد غیرعادی است، برای ایتا ایزومی این یک امر عادیست. او به دلیل کار پدرش هرگز نتوانسته برای مدت طولانی در یک مکان بماند.
اما همان‌طور که شانس یاری می‌کند، جابه‌جایی اخیر آن‌ها ایتا را برای نیمسال پایانی دبیرستان به زادگاهش بازگردانده است. این اتفاق چه خوب و چه بد، باعث شروع دوباره روابط قدیمی می‌شود که در گذشته به جا مانده اند. با وجود اضطراب‌هایی که به طور طبیعی این برهه از زندگی به همراه دارد، ورود ناگهانی ایتا به روزهای بی‌خیال این دانش‌آموزان پایان ناگهانی می‌دهد. خاطرات فراموش‌شده‌ی دیرین، احساسات دفن‌شده و شور و اشتیاق‌های الهام‌ بخش جدید... همه چیز در نیم‌سال پایانی شیرین و تلخ آن‌ها روشن می‌شود.

برای سالیان درازی جنگ بزرگی میان امپراطوری پیشرفته از نظر علمی و نبولیس، قلمروی ساحره ها، در جریان است. تا اینکه جوان ترین شوالیه ای که لقب قویترین جنگجوی امپراطوری را گرفته با شاهدخت کشور رقیب ملاقات میکند. با اینکه انها دشمن قسم خورده یکدیگر هستند، شوالیه تحت تاثیر زیبایی و وقار شاهدخت قرار میگیرد و شاهدخت نیز متاثر قدرت و روش زندگی شوالیه میشود. آیا جنگ میان آن دو روزی به پایان خواهد رسید؟

آکیرا تاچیبانا یه دانش آموز آروم دبیرستانیه که عضو باشگاه دو و میدانی بوده ولی به خاطر مصدومیت دیگه نمیتونه مثل گذشته بدوه و از بیکاری تصمیم میگیره تو یه رستوران خانوادگی کارکنه. اون به طور غیر منتظره ای عاشق رئیسش که یه مرد 45 ساله طلاق گرفتست و یه پسر کوچولو داره میشه. آکیرا از صمیم قلب خوش رفتاری و مهربونی اونو میپذیره ولی بقیه کارکنان مهربونیشو بی نظمی و حواس پرتی حساب میکنن. آروم آروم این دو نفر شروع به درک همدیگه میکنن. درسته که آکیرا نمیدونه چرا عاشقش شده ولی معتقده که دلیلی برای دوست داشتن وجود نداره. تو یه روز بارونی آکیرا تصمیم میگیره که احساساتشو به رئیسش بگه ولی واکنش رئیسش چطور میشه؟

داستان در دنیایی اتفاق میفته که نسل انسانهای دارای جادو داره کم کم منقرض میشه.همون طور که قبلا کفۀ ترازوی جنگ افزارها از شمشیر به جادو مایل شده بود،الان به سمت اسلحه ها برگشته.تاکِرو کوساناگی به مدرسۀ ضدجادو میره،جایی برای تربیت کسانی که تهدیدهای رو به کاهش جادوگرارو از بین میبرن،هرچند، تاکرو اصلا نمیتونه از اسلحه ها استفاده کنه و فقط میتونه با شمشیر بجنگه، در نتیجه منتقل میشه به جوخۀ ۳۵،جوخۀ دانش آموزان ضعیف. یک روز، اوکا اوتوری، تیرانداز بسیار شناخته شده که همۀ ویژگی های لازم برای گیر انداختن جادوگرا رو داره، به جوخه ملحق میشه.