انیمه‌های ژانر عاشقانه

اگه یه روز شما پاشید از خواب و خیلی عادی مثل همیشه برید سر کلاس درستون بشینید ویه دفعه پادشاه قلمرو خدایان وپادشاه قلمرو شیاطین بیان و بگن بیا با دختر من ازدواج کن تا پادشاه یکی از این دو قلمرو بشی چه احساسی بهتون دست میده؟

Kuromine مردیه که هیچ وقت نمیتونه دروغ بگه(درواقع اون هیچ وقت نمیتونه راز نگهدار باشه) اسم مستعارش هم هست”کیسه ی پر از سوراخ” با این وجود هر کس رازی داره و اون هم اسراری را با خودش حمل می کنه که مربوط به دختری زیبا میشه که اون را در اولین نگاه شیفته ی خودش کرده ولی مشکلی هست مثل اون بالهای بزرگ خفاشی شکل و اون دندونهای نیش بیرون زده… اوه نه مرد اون واقعا یه خون آشامه!؟؟ولی بزارید ببینیم فکر می کنید”کیسه ی پر از سوراخ” میتونه از پس محافظت از این راز بر بیاد و به کسی حرفی نزنه؟

یوکی ایتوسه دانشجوی ناشنوای دانشگاهی است که دنیایش از تولد در سکوت فرو رفته است. او تمام عمرش را در همان‌جا زندگی کرده و تنها با دوست نزدیکش رین فوجیشیرو ارتباط برقرار می‌کند. یک روز در هنگام سفر با اتوبوس، با ایتسوئومی ناگی که موهای نقره‌ای دارد و چندزبانه است، دوست مشترک رین روبرو می‌شود. برخلاف بقیه، ایتسوئومی هنگامی که از ناشنوایی یوکی خبردار می‌شود، تکان نمی‌خورد؛ این مسئله و تجربیاتش در خارج از کشور یوکی را جذب و نوعی تأثیر عاطفی بر او می‌گذارد. با این آشنایی، علاقه یوکی به ایتسوئومی شکل می‌گیرد. اکنون دنیایی تازه برای یوکی و ایتسوئومی باز می‌شود که از طریق آشنا شدن با زندگی متفاوت یکدیگر رشد می‌کند.

خون‌آشام‌ها در دنیای ما وجود دارند، اما به شکلی سازمان یافته‌اند تا از نگاه‌ها به دور باشند. آن‌ها لزوماً برای زنده‌ماندن نیازی به نوشیدن خون ندارند، اما احساسات و تحریکات شدید می‌تواند به شدت میل آن‌ها را برای نوشیدن خون بالا ببرد و به هیولاهایی وحشی و غیرقابل‌کنترل تبدیلشان کند. «تسوکاسا تایرا»، دانشجوی 22 ساله دانشگاه است که وقتی دوست دیرینه‌اش بعد از درگیری شدید با «یوکی آنزای» (یک دورگه انسان و خون‌آشام) موفق می‌شود این موجودات را آشکار کند، از وجود خون‌آشام‌ها مطلع می‌شود. دوست او دستگیر می‌شود و «تسوکاسا» به زودی متوجه «آنزای» می‌شود که احساساتی عجیب را در او بیدار می‌کند. با این حال حفظ این رابطه عاشقانه‌ی غیر‌متعارف ممکن است بسیار دشوار باشد، زیرا «آنزای» همیشه درحال تلاش است تا با خوی وحشی‌گری خود مقابله کند تا مباداً «تسوکاسا» را ببلعد. اما شاید «آنزای» نتواند برای همیشه افسار این موجود گرسنه‌‌ای که درونش زندگی می‌کند را نگه دارد…

یک روز صبح، «هاچیمن هیکیگایا» به ماهیت اضافی ازدواج و تصویر گمراه‌کننده آن از خوشبختی فکر می‌کند. با این حال زمانی که «باشگاه خدمات داوطلبانه» وظیفه پیدا می‌کند که به یک مجله محلی شهرداری کمک کند تا جذابیت ازدواج با افراد جوان‌تر را تبلیغ کند، مجبور می‌شود با تردید خود مقابله کند. متأسفانه، نه مشاور باشگاه یعنی «شیزوکا هیراتسوکا» و نه سایر اعضای «باشگاه خدمات داوطلبانه»، هیچ‌کدام تجربه دستِ اولی در مورد این موضوع ندارند! تنها یک هفته مانده به پایان مهلت، گروه باید به سرعت در مورد پیچیدگی‌های مراسم ویژه مطلع شوند، حتی اگر مجبور باشند به ابزار خلاقانه‌تری متوسل شوند!

انگار دوست دوران بچگیم شیدا کوروها به من علاقه داره. اون همسایمونه، کوچیکه و نازه. با یه شخصیت برون‌گرا، اخلاقش مثل خواهر بزرگای دلسوزه و این یکی از بزرگترین نقاط قوتشه... اما من که عشق اولمو پیدا کرده بودم؛ منظورم آیدل مدرسه‌مون و برنده‌ی جایزه‌ی نویسندگی، کاچی شیروکوسا ـست! اگه بخوام منطقی فکر کنم، هیچ شانسی برای به دست آوردنش ندارم؛ اما وقتایی که از مدرسه برمی‌گردیم خونه، اون فقط با من حرف می‌زنه، لبخندم می‌زنه، تازه! راستش، شاید شانس داشته باشم، مگه نه؟! یا شاید فکر می‌کردم... آخه بعدش شنیدم که شیروکوسا یه دوست‌پسر داره و زندگی رو سرم آوار شد. دلم می خواد بمیرم. آخه چرا من جای اون یارو نیستم؟! درسته که اون عشق اول من بود... اما همینطور که بیشتر و بیشتر تو ناامیدی و افسردگی‌هام غرق می شدم، کوروها تو گوشم زمزمه کرد: اگه برات اینقدر سخته، چرا نمیای انتقام بگیریم؟ بهترین انتقام تاریخ که...