"هاياته"ي 16 ساله واقعا بدشانس است. زيرا والدين بيکارش که به هيچ دردي نمي‌خورند، تمام سرمايه‌شان را در قماربازي هدر مي‌دهند، هاياته اجباراً در اوايل (عنفوان) جواني براي کمک به خانواده‌اش مشغول به کار مي‌شود. هرچند چنين تجربه‌اي از او پسري سرد و سرسخت مي‌سازد و ماهر در چيزهايي که پسرها معمولا مهارتش را ندارند، همچنين او را در موقعيتي بسيار بد قرار مي‌دهد، چرا که والدينش بدهي سنگيني در قمار بالا آورده و براي پرداختش، هاياته را بخاطر قيمت اعضاي داخلي‌اش به "ياکوزا" فروخته‌اند. هاياته در تلاشي نااُميدانه براي دوري از آن سرنوشت، تصميم مي‌گيرد "آدم بد" شده و شخصي را ربوده تا در ازاي آزادي‌اش مبلغي دريافت کند، اما تلاشش براي اينکار از طرف دختري که هدف گرفته، به عنوان اعتراف به عشق برداشت مي‌شود. وقتي ورق برمي‌گردد و او کمک مي‌کند تا "ناگي" 13 ساله‌ي فوق‌العاده ثروتمند را از چنگال آدم‌ربايان حقيقي نجات دهد، ناگي او را پذيرفته و شغلي به او مي‌دهد؛ به عنوان خدمتکار شخصي جديد (و دلبستگي عشقي) تا زماني که بدهي‌اش را پرداخت کند. اما هاياته بيشتر مجذوب ماريا، خدمتکار نوجوان و زيباي ناگي شده و سرپيشخدمت "کلاوس"، در ابتدا پسري با چنين قيافه‌ي بيچاره‌اي را قبول نمي‌کند. و حيوان خانگي ناگي، "تاما" هم يک نيرو محسوب مي‌‌شود.

«ماسامونه ماکابه» در کودکی از دختری ثروتمند و زیبا به نام «آکی آداگاکی» زخم خورد. این دختر «ماسامونه» را به علت ظاهر چاقش «پیگی» یا همان خوک نامید. «ماسامونه» در جستجوی انتقام از این دختر، سخت تلاش می‌کند تا خود را بهبود بخشد و به عنوان یک دانش‌آموز دبیرستانی فوق‌العاده زیبا و البته خودشیفته باز می‌گردد. هنگامی که او یک بار دیگر با «آکی» روبرو می شود، آماده است تا انتقامش بگیرد. با کمک «یوشینو کویوای»، خدمتکار دختر ثروتمند، «ماسامونه» به آرامی شروع به ایجاد رابطه خود با «آکی» می‌کند و قصد دارد در زمان مناسب قلب او را بشکند. با این حال همانطور که دوستی او با «آکی» رشد می‌کند، «ماسامونه» اهداف نقشه‌های فریبنده‌اش را زیر سوال می‌برد و از خودش می‌پرسد آیا این چیزی‌ست که قلبش واقعاً می‌خواهد..؟

کرفت لارنس، تاجری جوان است که روزهایش با فروختن اشیا و سفر از شهری به شهر دیگر میگذرد، و تنها همراه و دوستش اسبش است که کالسکه را میکشد. روزی، راهش به روستای کوچکی که دور تا دورش را مزرعه های طلایی گندم فرا گرفته، وارذ می‌شود و آنجا، با دختری زیبا که گوش و دم گرگی دارد، روبه رو می‌شود. او خودش را با اسم هولو معرفی میکند و به خود «گرگ دانا» می‌گوید. خواسته‌ی هولو این است که به خانه‌ی خود، جنگل یویتسو که در شمال است، بازگردد و سر همین، همراه سفر لارنس میشود. ولی این سفری که در پیش روی آن‌هاست، پر از فراز و نشیب های غیر منتظره است...

هینو آکیهارا پدر و مادرش را زمانی که کوچک بوده از دست داده و توسط عمویش به فرزند خواندگی گرفته شده است. اما او میفهمد که عمویش به دنبال ثروت پدر و مادر اوست پس تصمیم میگره که به یک مدرسه شبانه روزی به نام دبیرستان هاکوری ریون برود. او در دبیرستان با دخترانی که مثل پسر رفتار می کنند و قلدران مدرسه روبرو میشه و مشکلاتی با همکلاسی هایش داره که در این میان دوست دختر قدیمیش سایکو تومومی را ملاقات می کند...

دانش آموز دبیرستانی، جونتا شیرائیشی یه هدف ساده داره - که یه زندگی باثمر رو داشته باشه. با اینحال، انگار رسیدن به این هدف سخت تر از چیزیه که انتظار میرفت، چونکه تمامی اطرافیانش اصلا متوجه حضورش نمیشن. درواقع تا حدی که همکلاسی هاش فکر میکنن که صندلیش توی کلاس خالیه، و به اشتباه فکر میکنن که مدرسه رو میپیچونه. حتی تا جایی که یه شایعه عجیب پخش میشه که هرکسی که شیرائیشی رو پیدا کنه یه روز خوش شانسی میاره. تا حالا، تنها کسی که تونسته متوجه حضورش بشه ناگیسا کوبوئه، دختری که کنارش میشینه و دوست داره سر به سرش بذاره.