انیمه‌های ژانر مدرسه ای

کینیجیرو ساکاموچی به خاطر این که مادر و خواهرش عاشق کشتی حرفه ای هستن و برای این که بتونه انواع ضربه فنی ها و قفل کردن های اونارو تحمل بکنه مقاومت بالای برای مشت و لگد های شدید و حتی ضربه های ماشین ها پیدا کرده. اما بخاطر همین مسئله اون دجار (gynophobia) یعنی زن ترسی شده، به این معنی که ترس غیر منتقی از زن ها پیدا کرده. فقط کافیه دست یه دختر بهش بخوره تا خون از دماغش باز بشه و عین سگ عرق بکنه و حتی در برخی مواقع بیهوش میشه. زندگی اون از وقتی که اون دیدار سرنوشت ساز در دسشوئی براش رخ داده خیلی بدتر هم شده. زمانی که میخواست از دست یه دختر فرار بکنه و اتفاقی کشف کرد که محبوب ترین دانش آموز مدرسه شون، سابورو کونه-خدمت کار دختر مدیر مدرسه، کاناده سوزوتسوکی-در واقع یه دختره که لباس پسرا رو میپوشه! سابورو که شوکه شده بود با تمام قدرت به کینجیرو حمله میکنه و اونو به شدت زخمی و بیهوش میکنه. وقتی که به هوش میاد کاناده رو می بینه. اون بهش پیشنهاد میده که در عوض سکوت در باره این مسئله بهش کمک کنه تا این بیماریش (زن ترسی) را درمان بکنه.

جادوی اونمیودو زمانی به عنوان مهارتی بسیار قدرتمند توسط ژاپنی ها در جنگ جهانی دوم استفاده میشد تا دست بالا را داشته باشند و پیروز شوند. ولی ژاپنا بلافاصله بعد اینکه اونمیوجی معروف، یاکو سوچیمیکادو، باعث وقوع حادثه‌ی بزرگ روحی شد، شکست خوردند. حادثه‌ای که اثراتش تا همین امروز هم در توکیو مانده است. در نتیجه‌ی این اتفاق، آژانس اونمیوجی راه اندازی شد تا جلوی حوادث روحی ییشتری را بگیرند و با شیاطینی که وارد این دنیا خواهند شد، بگیرند.
حالا اونمیودو خیلی مدرن تر، ساده تر و تراش داده تر شده و کاربرد های بیشتری مثل طب و تکنولوژی دارد. ولی همه نمیتوانند از این جادو بهینه استفاده کنند، در مورد هاروتورا هم این صادق است، عضوی از شاخه خانواده‌ی سوچیمیکادو. با وجود قولی قدیمی که به ناتسومه داده، وارث خانواده‌ی اصلی سپچیمیکادو و تناسخت یافته‌ی یاکو، به عنوان همراه او، هاروتورا هیچ استعدادی ندارد و تصمیم میگیرد زندگی عادی ای داشته باشد. وقتی یکی از اعضای آژانس اونمیو تلاش میکند که آزمایشی را که موجب سقوط ژاپن شد را بازسازی کند، تصمیم میگیرد به قولش عمل کرده و در کنار ناتسومه بجنگد.

داستان از جایی شروع می شود که کومیکو اومائه ، یک دختر که در راهنمایی عضو گروه نوازندگان ساز های بادی بوده ، در دبیرستان به عنوان یک سال اولی از گروه نوازندگان ساز های بادی دیدن می کند . همکلاسی های او یعنی هازوکی و سَفایر تصمیم میگیرند عضو این گروه بشوند اما کومیکو در آنجا یکی از سال بالایی های خود یعنی رینا را می بند و مردد می شود. او یاد یک حادثه که در راهنمایی با رینا در گروه برایش اتفاق افتاده بود می افتد…

کاترینا کلائس ۸ ساله، تنها دختر یک دوکه که زندگی آروم و به دور از دغدغه ای رو سپری می کنه؛ البته تا زمانی که سرش به سنگ میخوره و یادش میاد که اون اصلا دختر یک دوک نبوده. او در واقع اوتاکویی بوده که در زندگی پیشین خودش، بعد از اینکه تا صبح بیدار میمونه تا بازی اُتومه مورد علاقه ش رو بازی کنه، تو راه رفتن به مدرسه جونش رو از دست میده. بعد از پی بردن به اینکه محیط اطرافش به طرز عجیبی آشناست، کاترینا با فهمیدن این موضوع که در دنیای فورچون لاور(بازی اُتومه که در زندگی قبلیش بازی میکرد) به عنوان شخصیت منفی زن دوباره متولد شده، شُکه میشه. شخصیت منفی زن در این بازی معمولا یا کشته یا تبعید میشه، پس کاترینا تصمیم میگیره با اتکا بر دانش خودش از هر پیشامد بدی جلوگیری کنه. ولی آیا اصلا برای شخصیت بد، پایان خوبی میشه تصور کرد؟

چه می شود اگر دختری که دوستش دارید به شما اعتراف کند؟ دیگر اینکه، اگر فقط یک دختر نباشد چه؟ دانش آموزان باحال دبیرستانی که کل مدرسه را دوست دارند و دوستان بامزه و شاد دوران کودکی تان. بله، از فرط خوشی دیوانه می شوید. ولی اگر مشکل غیر قابل انتظاری به خاطر محتوای این اعتراف به پا شود چه؟