انیمه‌های ژانر علمی تخیلی

«اوکابه رینتورو» ملقب به دانشمند دیوانه با کمک «ایتارو» و «مایوری» دو تا از دوستان نزدیکش، تصادفاً به اختراع مهمی دست پیدا میکنن: میتونن به گذشته ایمیل بفرستن و اونو تغییر بدن اما نتایج کار به این سادگی قابل بررسی نیست چون فقط اوکابه تغییرات زمان رو یادشه …

در دهم آگوست سال ۲۰۱۰ کشور ژاپن به دستور امپراتور بریتانیا مورد حمله نظامی قرار می گیرد قوای انگلیس با استفاده از رباط های جدیدی به نام Knightmare Frames که اخیرا تولید کرده اند موفق به اشغال کشور ژاپن می شود آزادی و حقوق مردم از آنها سلب می شود و به کشور اشغالی ژاپن نام منطقه ۱۱ داده می شود . Lelouch پرنس انگلیسی است که بعد از کشته شدن مادرش بنا به دستور پدرش( امپراتور )که او را از خودش نمی داند به ژاپن فرستاده می شود تا شورشیان ژاپنی را سرکوب کند، Lelouch با خود عهد بسته که پدرش را به قتل رسانده و بریتانیا را نابود کند و انتقام مادرش را از قاتلان بگیرد او همچنین قصد دارد دنیایی جدید با قوانین جدیدی به وجود آورد که در این دنیا خواهرش Nunnally با خوبی و خوشحالی زندگی کند. Lelouch قدرتی دارد که به آن Geass اطلاق می شود نیروی مرموزی که به Lelouchاجازه می دهد تا هرکسی را که بخواهد تحت انقیاد خودش در آورد و هر دستوری که بدهد آن شخص بدون چون و چرا اجرا کند.

جرم و جنایت زمان نمی شناسد. تا سال ۲۰۷۱، بشریت موفق شده در سر تا سر کهکشان پخش شود و در سطح سیاره های بیشماری برای زندگی شهرک بسازد. این اجتماع های جدید به بلای قتل و اعتیاد و دزدی و راهزنان بین کهکشانی دچار شده اند و جایزه بگیران بسیاری به دنبال شکار آن ها هستند. اسپایک اسپیگل و جت بلک در سر تا سر فضا به دنبال مجرمان هستند تا زندگی محقرانه برای خود فراهم کنند. زیر رفتار شوخ و منزوی گونه اش،‌ اسپایک زیر بار خاطرات خشن گذشته اش در حال له شدن است. در همین حال،‌ جت نیز باید درحالی که حواسش به اسپایک و بیباپ (سفینه فضایی‌شان) باشد، باید خاطرات مشکل دار خود را نیز کنترل کند. در همین حین فی ولنتاین کلاه بردار نیز به آن ها اضافه می شود. درحالی که آن ها مشغول تقویت روابط خود با یکدیگر و دستگیری مجرمین هستند، زندگی شان توسط تهدیدی از گذشته اسپایک به هم می ریزد. در حالی که جزئیات داستان بیشتر و بیشتر مشخص می شود، اسپایک باید از بین زندگی جدید با دوستان جدیدش و گرفتن انتقام برای زخم های قدیمی، یکی را انتخاب کند.

داستان در دنیایی اتفاق می افتد که موجودات فضایی ای به نام انگل به زمین می آیند. آن ها با گرفتن بدن انسان ها با ورود از طریق گوش و بینیشان و گرفتن مغزشان شروع می کنند. یک فضایی به نام میگی فقط می تواند دست راست یک دانش آموز دبیرستانی به نام شینیچی ایزومی را بگیرد و نمی تواند شینیچی را کاملا کنترل کند. میگی و شینیچی یاد می گیرند در کنار هم زندگی کنند و با دیگر انگل هایی که انسان ها را فقط به عنوان غذا می بینند مبارزه می کنند.

 سال پس از فاجعه "دومین اصابت"، جهان با خطر جدیدی روبرو می شود: موجودات غول پیکر آسمانی که فرشته نامیده می شوند، به توکیو-۳ حمله می کنند. بشر حتی با استفاده از پیشرفته ترین وسایل نظامی اش، توانایی دفاع از خود مقابل فرشتگان را ندارد. تنها امید برای رستگاری بشریت در دست NERV، یک سازمان سری است که توسط گندو ایکاری کنترل می شود. نرو ربات های بزرگ انسان گونه ای به اسم "اونگلیون" استفاده می کند تا با سلاح های فوق پیشرفته و مانع های دفاعی با فرشتگان بجنگد.
شینجی ایکاری ۱۴ ساله، که سالهاست پدرش، گندو، رهایش کرده، به توکیو-۳ بازگشته است. شینجی تنها کسی است که می تواند با اونگلیون واحد-۰۱ کار کند. او باید با وجود غم درونی اش، آسیب های روحی و روانی گذشته، و پدری که از او سوء استفاده می کند، با فرشتگان بجنگد، چرا که آینده بشر در دستان اوست.

یک سال از زمان شورش سیاه می گذرد شوالیه های سیاه باقی مانده در سایه ها ناپدید شده اند و رهبر آنان زیرو توسط امپراطوری بریتانیا اعدام شد. منطقه یازده باز هم ارتشش را به سمت اروپا گسیل کرده است. اما در بریتانیا در منطقه یازده زندگی روند طبیعی خود را طی می کندو در یک چنین روز معمولی ای یک شاگرد مدرسهای از مدرسه جیم می شود تا بر روی یک مسابقه شطرنج شرط بندی کند.اما این پسر نمی داند که نیروهایی دارند از تاریکی او را تماشا می کنند،به زودی شک ها و سختی های بسیاری را تحمل خواهد کرد،و رهبر ارتش شورشی ها زیرو باز خواهد گشت.

بعد از 5 سال نگه داشتن احساسات ناگفته توی سینه، تایجو اوکی دبیرستانی بالاخره آماده ـست که عشقش رو به یوزوریها اوگاوا اعتراف کنه. با این حال درست وقتی که تایجو شروع به اعتراف میکنه، نور کور کننده سبزی به زمین میتابه و تمام انسان های روی زمین رو به سنگ تبدیل میکنه. چند هزار سال بعد، تایجو بیدار میشه و میبینه که جامعه مدرن دیگه وجود نداره و طبیعت توی این چندین سال به انسانیت غلبه کرده. توی دنیایی که پر از مجسمه ی سنگیه، تایجو با یه انسان زنده دیگه رو به رو میشه: دوستش، سنکو، که عاشق علمه و چند ماهه که فعالیتش رو شروع کرده. قدرت بدنی تایجو و مغز سنکو با هم ترکیب میشن که راز پشت سنگ شدگی رو فاش کنن. با این حال، نقشه اصلی سنکو توسط کسی که نجاتش میده با تهدید مواجه میشه. توی این مدت دلیل پشت سنگ شدگی بشریت ناشناخته میمونه.

در آینده ای نزدیک، این امکان بوجود اومده تا وضعیت روانی و شخصیت انسان ها قابل اندازه گیری و در قالب اعداد و ارقام قابل بیان باشه. به این اندازه گیری در اصطلاح، “روان-گذر” (Psycho-pass) گفته میشه. یکی از مهمترین معیار های این اندازه گیری، فاکتوری به نام “ضریب جُرم” هست. این فاکتور نشون دهنده ی اینه که هر فرد چقدر تمایل و اشتیاق برای ارتکاب جرم و جنایت، در ذات خودش داره و حکومت این دنیا، از این فاکتور برای قضاوت در مورد مجرمین استفاده میکنه. کسانی که “ضریب جرم” بالایی داشته باشند خطرات بالقوه ی جامعه هستند و باید حذف بشن، حتی اگر جرمی مرتکب نشده باشند! البته در این دنیا هم مثل تمامی داستان ها و قصه هایی که در اون انسان ها به دنبال ساخت آرمان شهری رویایی بودند، همه چیز به خوبی پیش نمیره. هنوز جرم و جنایت و مجرمینی که هیچگاه به دست حکومت نمی افتند وجود دارند و امنیت و آسایش جامعه رو تهدید می کنند. بخش تحقیقات جنایی از اداره ی امنیت عمومی، از واحد های کارآگاهی متعددی تشکیل شده که وظیفه ی برقراری امنیت، مبارزه با جرائم مختلف و حل پرونده های جنایی رو بر عهده دارند. هر کدوم از این واحد های کارآگاهی، در واقع گروههای چند نفره ای هستن که شامل “مُجری” ها و “بازرس” ها میشن. “مجری” ها کسانی هستند که درگیری ها و کارهای سخت و سنگین رو انجام میدن. به تعقیب مجرمین میرن و اونا رو دستگیر میکنن.

در آینده‌ای بسیار دور، بشر درون غارهایی بزرگ در زیر زمین زندگی می‌کند، بدون اطلاع از دنیایی بر فراز آنها با آسمانی پر‌ ستاره. در دهکده‌ای کوچک به نام “جیها”، “سایمون” پسری خجالتی، درحین حفاری یک شئ تابان عجیب را پیدا می‌کند. “کامینا”، یک طراح جوان با عینک آفتابی گران‌قیمت مدرن و اشتیاقی سوزان مانند خورشید، با “سایمون” دوست شده و یک گروه کوچک به نام “دسته‌ی گورن” تشکیل می‌دهد تا از طریق سقف غار از دهکده بگریزند و به سطح برسند، چیزی که فقط چند نفر آن را باور دارند. ریش‌سفید دهکده به حرف‌های احمقانه‌ی آن‌ها گوش نمی‌دهد و گروه آنها را مجازات می‌کند. هرچند، هنگامی که فاجعه‌ای از دنیای بالا بر سرشان نازل می‌شود و سرتاسر دهکده در معرض نابودی است، این وظیفه‌ی “سایمون”، “کامینا”، دختری با اسلحه‌ای بزرگ به نام “یوکو” و یک ربات کوچک اما جان‌سخت به نام “لاگان” است تا همه را نجات دهند.