انیمه‌های ژانر پسرانه

در زمان جنگ‌های منطقه‌ای در ژاپن، ارباب دایگو کاگه میتسو قردادی با 12 شیطان میبندد تا در ازای نوزاد متولد نشده‌اش، رفاه و آسایش را به سرزمینش تقدیم کنند. نوزاد ناقص متولد شده در رودخانه رها می‌شود. در حالیکه قلمرو کاگه میتسو به رونقی که وعده‌اش داده شده بود دست میابد. سالها بعد، "دورورو" دزد جوان با "هیاکیمارو" مرموز روبرو می‌شود، پسری که به جای بازوانش تیغه‌های شمشیر قرار دارد و چشمان نابینایش به نظر می‌رسد که قادر به دیدن هیولاهاست.

تو یه زندان تو ژاپن جوتارو کوجوی ۱۷ ساله زندگی می کنه: یه آدم وحشی، مبارز و خلافکار که یه نیروی غیر قابل کنترل تسخیرش کرده! سرتاسر دنیا نیروهای شیطانی در حال بیدار شدنن: “استند”ها، موجودات وحشتناک نامرئی که به حاملاشون قدرتهای بی نظیری می دن.جوجو برای نجات مادرش باید نیروی تاریک وجودش رو مهار کنه و به مصر سفر کنه تا خون آشام صد ساله ای که دنبال خون اعضا خونواده اشه رو شکست بده. ولی این راه رو به این آسونی نمی شه رفت؛ چون دشمنان زیادی قصد دارن در مقابلش ایستادگی کنن .

گانتا ایگاراشی، به خاطر جرم قتل و جنایتی که مرتکب نشده است محکوم میشود. او به زندان جدید و خصوصی ای منتقل میشود که بعدها می فهمد ، نوع مدرنی از زندان های باستانی گلادیاتورهاست، به نام شهربازی اعدامی ها یا Deadman Wonderland

“گوکو” با پسر جديدش، “گوشان”، برگشته است، اما همين که اوضاع در حال آرام شدن است، ماجراجويي‌ها ادامه پيدا مي‌کنند. حتي اگر دشمنانش “فريزا”، “سل” يا “بو” باشند، “گوکو” ثابت کرده که براي خودش نخبه‌اي است و به نژادش “سايان” پي برده است و مي‌تواند به شکل “سوپر سايان” دست پيدا کند و به همراه گروه مبارزان زي (Z Fighter) به مقابله با دشمنان مي‌پردازد. او در اين ماجراجويي ها با افراد تازه‌ي بسياري ملاقات مي‌کند، هم متحد به دست مي‌آورد و هم دوست. همچنان که براي پرورش خانواده و “سايان” خوش‌اقبالي که هست، فرصت دارد.

کلاس A-1 آکادمی UA به دلیل حملات متعدد Villain هایی که در طول سال تحصیلی گذشته با آن‌ها مواجه شده‌اند؛ توجه کامل مردم را به  سوی خود جلب کرده است. این توجه باعث شده است؛ تا حسادت شدیدی در رقیب های کلاس A-1، یعنی کلاس B-1، ایجاد شود. کلاس B-1 که مشتاق به اثبات مهارت‌های خود هستند؛ از فرصتی که به آن‌ها داده شده است؛ یعنی نبردهای تمرینی بین اعضای دو کلاس؛ استفاده می‌کنند.
کلاس‌ها به گروه‌های چهار نفره تقسیم می‌شوند؛ که هر کدام وظیفه دارند، سایر اعضای گروه مقابل را بگیرند. برنده گروهی است، که ابتدا همه اعضای تیم مقابل را دستگیر کند. در حالی که این کار ساده به نظر می‌رسد، حضور دانش‌آموز دوره عمومی، Hitoshi Shinsou، که مایل به انتقال به دوره قهرمانی است، چالشی غیرمنتظره ایجاد می‌کند. او با وجود استفاده از تجربیاتی که طی آموزش با Shouta Aizawa به دست آورده است؛ برای اثبات اینکه می‌تواند یک قهرمان واقعی باشد، همچنان بخاطر کمبود تجربه از دیگران عقب است. با این حال، Shinsou مصمم است بر این چالش غلبه کند.

پس از پیروزی مقابل دبیرستان آئوبا جوسای، دبیرستان کاراسونو که زمانی به «غول سقوط کرده» و «کلاغی که نمی‌تواند پرواز کند» شهرت داشت، سرانجام به اوج مسابقات داغ بهاره رسیده است. حالا برای رفتن به مسابقات کشوری، تیم کاراسونو باید غول والیبال یعنی آکادمی شیراتوریزاوا را شکست دهد. بزرگترین مانع کاراسونو، مهاجم قدرتمند حریفشان، واکاتوشی اوشیجیمای شماره یک استان میاگی و یکی از سه مهاجم برتر کشور است.
تنها قوی‌ترین تیم می‌تواند به مسابقات کشوری راه پیدا کند. از آنجایی که این مسابقه آخرین فرصت بازیکنان سال سومی برای رسیدن به مسابقات کشوری است، کاراسونو باید از تمام چیزهایی که در اردوی تمرینی و مسابقات قبلی یاد گرفته‌اند برای کسب پیروزی استفاده کند. با بی‌قراری و هیجان، هر دو تیم مصمم هستند تا در فصل سوم به عنوان تیم برتر شناخته شوند.

در سه سال گذشته، مدرسه راهنمایی «تیکو» با ترکیب افسانه‌ای خود بر صحنه بسکتبال ملی تسلط داشته است، نسلی که امروزه آن را با عنوان «نسل معجزه» به یاد می‌آورند. اعضای این تیم شامل پنج اعجوبه بود که در این ورزش عالی بودند، اما یک بازیکن ششم نیز وجود داشت که در سایه‌ها کمین می‌کرد و به تیم کمک می‌کرد تا موقعیت مورد احترام خود را به دست آورد. در نهایت، رشد هیولایی این نسل باعث شد که اعضای این تیم از ورزش مورد‌علاقه خود انصراف دهند. مدرسه نیز در جستجوی بازیکنان جدید، به سراغ دو بازیکن با نام‌های «تایگا» و «تتسویا» رفته است. آن‌ها دو دانشجوی سال اول هستند که به نظر می‌رسد تفاوت‌های قابل‌توجهی در توانایی‌هایشان دارند: «تایگا» اخیراً از آمریکا بازگشته است و استعدادی طبیعی و عشقی بی‌اندازه به بسکتبال دارد،  در همین حال، «تتسویا» به سختی در تمرین‌ها حضور می‌یابد و استعداد ورزشی برجسته‌ای از خود نشان نمی‌دهد؛ اما به زودی مشخص می‌شود که او همان بازیکن ششم تیم «نسل معجزه» است...

شیل فنتوم هایو جوان، که به عنوان سگ نگهبان ملکه شناخته میشود، به حل کردن اتفاقات و معما های ناگواری که برای ملکه ویکتوریای انگلیس رخ میدهد میپردازد. خدمتکار و دستیار وفادار او، سباستین میکائلیس با قدرت های ابرانسانی‌اش، به او کمک میکند و شیل، از هر راه و وسیله که نیاز باشد استفاده میکند تا کار را به انجام برساند. ولی این خدمتکار سیاه پوش و شیک، بیشتر از چیزی است که در ظاهر نشان میدهد. در گذشته‌ی شیل، اتفاق تراژدیکی افتاد و تاریکی مطلق دنیای او را فرا گرفته بود، و در این زمان بود که با سباستین، که یک شیطان بود معامله‌ای میکند و روحش را در ازای انتقامی که از آنهایی که به او ظلم کرده اند انتقام بگیرد. حالا سباستین نه تنها خدمتکاری عالی است، بلکه نوچه‌ای بی نقص هم است که از دستورات اربابش پیروش میکند، و همه‌ی اینها در حالی است که در زمان خودش قرار است روح شیل را نوش جان کند. در همان حال که این دو همکاری میکنند تا معمای بدبختی های شیل را حل کنند، رابطه‌ای بینشان تشکیل میشود که حتی بهشت و حهنم هم نمیتوانند آن را بشکنند.

شیاطین توانایی شکل گیری بدون یک جسم زنده میزبان را ندارند. اما، در صورتی که اراده یک نفر قوی باشد، می تواند شیطان را مغلوب ساخته و از قدرتش استفاده کند، و تبدیل به یک مردشیطانی شود.
آکیرا فودوو همیشه انسان احساساتی و دل نازکی بوده، برای همین، هنگامی که دوست دوران کودکی اش، ریو آسوکا، از او برای شناسایی شیاطین کمک می خواهد، آکیرا بی درنگ می پذیرد. آنها به یک میهمانی فاسد عیاشانه و منحرفانه می روند. در میان کشتار و مرگ، شیاطین مهمانی گیرندگان را تسخیر می کنند، بدنشان را به هیولا های عجیب و غریب تبدیل کرده، و آشوب به پا می کنند. آکیرا سعی در نجات دوستش می کند، بصورت غیرعمدی با یک شیطان پلید به نام آمون ترکیب شده، و یک مردشیطانی می شود.
با وجود این که این قضیه او را قوی تر می سازد، این ترکیب، احساسات سیری ناپذیر و غریزی آکیرا را بیدار می کند. با بدنی شیطانی و قلبی احساساتی، آکیرا با ریو همکاری می کند تا آنهایی که به بشریت و عزیزانش آسیب می زنند را نابود سازد.

"راکو ايچيژو" يک دانش‌آموز ساده‌ي دبيرستاني مي‌باشد، که به طور خيلي اتفاقي جانشين سردسته‌ي يک خانواده‌ي "ياکوزا" که به نام "شويي-گومي" شناخته مي‌شود نيز مي‌باشد. ده سال پيش، "راکو" به يک نفر قولي داد... رازي مخفي با دختري که ديده بود. به همديگر قول دادند دفعه‌ي بعد که همديگر را دوباره ديدند با همديگر ازدواج خواهند کرد. از آن پس، "راکو" هيچ‌وقت يادگاري‌اي که آن دختر به او داده بود را ول نکرد و پيش خودش نگه داشته است. تا اينکه يک روز، دختر زيبايي به نام "چيتوگه کريساکي" به کلاس "راکو" انتقالي پيدا مي‌کند. هيچ شباهتي در اين دو وجود نداشت. يک لحظه نيز دست از سر و کله زدن با همديگر برنمي داشتند، اما بر حسب يک اتفاق عجيب، "راکو" و "چيتوگه" موافقت مي‌کنند که عشق دروغين همديگر بشوند. هرچند در اصل "راکو" دلش پيش همکلاسي‌اش "کوساکي اونودرا" گير کرده است. ولي "راکو" بايد همين‌طور به دوست‌پسر "چيتوگه" بودنش وانمود کند...