انیمه‌های ژانر ماوراء طبیعی

گانتا ایگاراشی، به خاطر جرم قتل و جنایتی که مرتکب نشده است محکوم میشود. او به زندان جدید و خصوصی ای منتقل میشود که بعدها می فهمد ، نوع مدرنی از زندان های باستانی گلادیاتورهاست، به نام شهربازی اعدامی ها یا Deadman Wonderland

شیل فنتوم هایو جوان، که به عنوان سگ نگهبان ملکه شناخته میشود، به حل کردن اتفاقات و معما های ناگواری که برای ملکه ویکتوریای انگلیس رخ میدهد میپردازد. خدمتکار و دستیار وفادار او، سباستین میکائلیس با قدرت های ابرانسانی‌اش، به او کمک میکند و شیل، از هر راه و وسیله که نیاز باشد استفاده میکند تا کار را به انجام برساند. ولی این خدمتکار سیاه پوش و شیک، بیشتر از چیزی است که در ظاهر نشان میدهد. در گذشته‌ی شیل، اتفاق تراژدیکی افتاد و تاریکی مطلق دنیای او را فرا گرفته بود، و در این زمان بود که با سباستین، که یک شیطان بود معامله‌ای میکند و روحش را در ازای انتقامی که از آنهایی که به او ظلم کرده اند انتقام بگیرد. حالا سباستین نه تنها خدمتکاری عالی است، بلکه نوچه‌ای بی نقص هم است که از دستورات اربابش پیروش میکند، و همه‌ی اینها در حالی است که در زمان خودش قرار است روح شیل را نوش جان کند. در همان حال که این دو همکاری میکنند تا معمای بدبختی های شیل را حل کنند، رابطه‌ای بینشان تشکیل میشود که حتی بهشت و حهنم هم نمیتوانند آن را بشکنند.

شیاطین توانایی شکل گیری بدون یک جسم زنده میزبان را ندارند. اما، در صورتی که اراده یک نفر قوی باشد، می تواند شیطان را مغلوب ساخته و از قدرتش استفاده کند، و تبدیل به یک مردشیطانی شود.
آکیرا فودوو همیشه انسان احساساتی و دل نازکی بوده، برای همین، هنگامی که دوست دوران کودکی اش، ریو آسوکا، از او برای شناسایی شیاطین کمک می خواهد، آکیرا بی درنگ می پذیرد. آنها به یک میهمانی فاسد عیاشانه و منحرفانه می روند. در میان کشتار و مرگ، شیاطین مهمانی گیرندگان را تسخیر می کنند، بدنشان را به هیولا های عجیب و غریب تبدیل کرده، و آشوب به پا می کنند. آکیرا سعی در نجات دوستش می کند، بصورت غیرعمدی با یک شیطان پلید به نام آمون ترکیب شده، و یک مردشیطانی می شود.
با وجود این که این قضیه او را قوی تر می سازد، این ترکیب، احساسات سیری ناپذیر و غریزی آکیرا را بیدار می کند. با بدنی شیطانی و قلبی احساساتی، آکیرا با ریو همکاری می کند تا آنهایی که به بشریت و عزیزانش آسیب می زنند را نابود سازد.

میرای کوریاما تنها بازمانده قبیله مبارزان دنیای ارواحه که قدرتی دارن از خونشون به عنوان سلاح استفاده کنن. به همین صورت به میرای وظیفه داده شده که "یومو"ها رو شکار کنه و بکشه - موجوداتی که گفته میشه از احساسات منفی انسان ها به وجود اومدن. یه روز وقتی میرای روی سقف مدرسه توی افکار عمیقش فرو رفته بود، آکیهیتو کانبارا رو میبینه که یه نیمه یومو در فرم انسانیه. میرای که ترسیده خونش رو سلاح میکنه و وارد بدن آکیهیتو میکنه و میفهمه که اون یه موجود نامیراست. از اونجا به بعد این دوتا با هم دوست میشن ولی میرای هنوز سعی داره اونو بکشه. به مرور آکیهیتو قانعش میکنه ک وارد کلوپ ادبیات مدرسه بشه که 2 تا دیگه از مبارزان دنیای ارواح قدرتمند هم داخلش هستن.

یوتا اوکوتسو دچار جن‌زدگی شده. از زمانی که دوست دوران کودکیش، ریتا رو در یک حادثه‌ی رانندگی از دست داده بود، روح اون دختر همیشه باهاش باقی مونده. اما روح اون به عنوان دختر بامزه‌ای که یوتا قبلاً می‌شناخت نبود، بلکه به عنوان یه موجود وحشتناک و قدرتمند ظاهر شده بود که از یوتا محافظت می‌کرد. به دلیل قابل کنترل نبودن رفتار خشونت‌آمیز ریتا، یوتا قادر به متوقف کردن کشت‌وکشتاری که از انتقام جویی ریتا نشات می‌گیرفت، نبود. در نتیجه با جادوگران جوجوتسو، محافظان مخفی جهان که برای مبارزه با موجوداتی مثل ریتا آموزش دیده بودند، رو‌به‌رو شد. یوتا می‌خواد تا از بقیه دور باشه تا کسی به‌خاطرش آسیب نبینه، در حالی که کسی که اونو دستگیر کرده، گوجو ساتورو برای اون برنامه‌های دیگه‌ای داره. اون قراره عضو مدرسه‌ی جوجوتسو بشه و از قدرت‌های ریتا برای کمک کردن به مردم استفاده کنه.

فیلم درباره دختر و پسری است که سرنوشتشان در طی دورانی که تعادل آب و هوایی به هم خورده به هم پیچیده می شود. هوتاکا موریزاکی، دانش آموز دبیرستانی که از خانه در جزیره ای در ژاپن فرار کرده، هینو آمانو را می بیند، دختری با قدرتی مرموز که می تواند تنها با دعا کردن هوا را آفتابی کند.

موجوداتی وجود دارند که نماینده‌ی تاریکی و شیطان بوده و در شب هرج و مرج راه می‌اندازند و هر انسان سیاه بختی که جلویشان بیفتد را میبلعند. در طرف مقابل این موجودات هلسینگ است، سازمانی که میخواهد این قدرت‌های ماوراءالطبیعی را که بشریت را تهدید میکنند، از بین ببرند. رئیس این سازمان، اینتگرا فیربروک وینگیتس هلسینگ است، که ارتش قدرتمندی را رهبری می‌کند و زندگی‌اش را صرف مبارزه با زامبی ها می‌کند.

تانجیرو کامادو که دوباره شمشیر خودش رو شکسته است، به دنبال شمشیر جدید است. آقای هاگانزوکا، آهنگر بداخلاق که مسئول جعل تیغه ها برای او بود، ناپدید شده است، بنابراین او چاره ای جز سفر به دهکده مخفی شمشیرسازان برای به دست آوردن یک شمشیر جدید ندارد.