انیمه‌های ژانر کمدی

"کاری میکنم که بدنت قادر به فراموش کردن مال من نباشه" سایجو تاکوتو 5 ساله که به عنوان " شماره 1 بغلی ترین فرد" شناخته میشه، دزیده شده. دزدیدن رعدش توسط یک بازیگر تازه وارد با 3 سال سابقه، آزومایا هستش. از طرفی لبخند درخشان خالص آزومایا، روی رفتار لجوجانه تاکوتو تأثیر گزاشت. حتی وقتی که تاکوتو هشدارشو رو درجه آخر تنظیم کرد، آزومایا تاکوتو رو تو وضعیت خجالت آور مستی گیرش آورد و ازش به عنوان باج گیری استفاده کرد. در عوض سکوت آزومایا، آزومایا ازش اینو خواست : "لطفا بزار بغلت کنم... بغلم کن، شماره 1 بغلی کی بودی تو؟ " چرا این داره چرت و پرت میگه. شامل مقدار زیادی از بقیه داستان های تعلیقی عشقی هم میشه.

وقتی که نانا ناگهان به سر کارش زنگ میزنه، تسوکاسا برای اولین بار از زمان ازدواجشون تنها میشه. برای همین به گوشی ای که ناسا بهش هدیه داده میچسبه. حتی وقتی که از همدیگه جدان، ارتباط قلبیشون با همدیگه حفظ میشه.

در فصل قبل دیدیم که هاریما کنجی داستان ما که عاشق سوکاموتو تنما شده بود تمام تلاش خودش رو برای رسیدن به عشقش کرد، ولی هیچوقت نتونست عشق خودش رو اعتراف کنه! از اون طرف سوءتفاهم هایی که بین کنجی و ساواچیکا اری افتاد باعث نزدیک شدن این دو متنفر از هم شد البته اتفاق هایی که بین سوکاموتو یاکومو و کنجی افتاد رو هم نمیشه نادیده گرفت و حالا ادامه داستان…

“کِیچی موریساتو” از ورود به زندگی دانشگاهی خوشحال است. اما در واقع، هیچ کجا بخت با او یار نیست و با کلوپ‌ها، ارتباط اجتماعی و خیلی چیزهای دیگر مشکل دارد. حقیقت این است که همیشه یک ستاره‌ی بدشانسی بالای سرش است. یک روز، وقتی دانشجوی ارشدش حضور ندارد، “کِیچی” با وجود یک خروار کاری که روی سرش ریخته، ناچار است مراقب خوابگاه باشد. اما او آدم خوش‌سیرتی است و تصمیم می‌گیرد وظایفش را انجام دهد. زمانی که کارش رو به اتمام است، با دانشجوی ارشد تماس می‌گیرد. اما کلماتی که به گوشش می‌رسند این‌ها هستند: “نیازمندی‌های الهه”. چیزی نمی‌گذرد که یک الهه‌ی زیبا به نام “بلداندی” از آینه‌ی اتاقش، رو به روی او ظاهر می‌شود.

دو سال از حمله تِندوشو به ترمینال مرکزی گذشته است. از همان موقع، نیروهای یوزوریا از هم جدا شدند. گینتوکی ساکاتا که بازگشت اوتسورو را حتمی می‌دانست؛ شروع به بررسی خطوط انرژی زمین برای یافتن ردپایی از او کرد. بازماندگان تندوشو همچنان بدنبال یافتن جاودانگی هستند. گینتوکی پس از نبردی که با این بازماندگان دارد، به Edo باز می‌گردد. پس از مدتی شینسنگومی و یوزوریا که باهم متحد شده‌اند، به ترمینال مرکزی اشغال شده، لشکرکشی می‌کنند. ممکن است آلتانای استخراج شده از بقایای کشتی تندوشو منفجر شود. یوروزیا و متحدانش، در حالی که امنیت شهر اِدو و کل دنیا در خطر است؛ با دشمنانشان می‌جنگند. دانش آموزان سابق یوشیدا با برآورده کردن آرزوهای استادشان، برای آخرین بار با یکدیگر متحد می‌شوند؛ تا آینده خود را حفظ کنند. 

داستان روی آساهی کاشیواگی تمرکز دارد: دانش آموزی که یک روز صبح سر راه مدرسه با حوادث غیرطبیعی‌ای رو به رو می‌شود - درست مطابق طالع بینی تلویزیونی ای که همون صبح نگاه کرد، و همه اینها با دیدن یک دختر از روی بدشانسی به اوج خود میرسد. تصادفاً تمام دخترهایی که او میبیند، دانش آموزان جدید توی مدرسه اش هستند. اون روز آساهی توی رختکنش یک نامه عاشقانه پیدا میکند که از او میخواهد به درخت شکوفه گیلاس پشت مدرسه برود، و او هم طبق طالع بینی اینکار را انجام میدهد که ببیند چه چیزی انتظارش را میکشد.