انیمه‌های ژانر سینن

قبل این که سایتاما مردی که امروز هست بشه، شدیدا تمرین کرد و جنگید که قهرمان بشه. با این که در همه نبردها یونیفرمش خراب میشد، به لطف خیاط محلی اش مجانی اصلاحش میکرد. با این حال یک روز، خیاط به اون میگه که به دلیل فشاری که یک باند محلی به اون میاره، باید مغازه رو ببنده. سایتاما تصمیم میگیره که بهش کمک کنه.

جهان در حال نابودی توسط موجودات فضایی به اسمن نوا هست که از یک بعد دیگه به زمین اومدن . قهرمان داستان ما یه پسر به اسم کازویا آویی هست کمه وارد یه ممدرسه میشه که در اونجا دختران جووانی رو آموزش میدن که بهشون پاندورا گفته میشه و تنها امید بشریت برای مقابله با اونها هستن و اونها یه همکار مرد که بهشون محدود کننده میگن دارن و در این نبردها به این دخترها کمک میکنن

یوکیتسو فوکوزاوا که دیگر دغدغه‌ی مسائل نظامی را ندارد؛ قصد دارد به عنوان یک بادیگارد آزاد با استفاده از شمشیرزنی مرگبار خود کار کند. با این حال، کار دوره ‌گردی او آنطور که برنامه ‌ریزی کرده پیش نمی ‌رود و در همین زمان است که مسیر او با پسربچه دهن‌لقی به نام رانپو ادوگاوا تلاقی پیدا می‌کند. در حالی که تعاملات اولیه‌ی آن‌ها با یک معمای قتل عجیب و غریب گره خورده است، عواقب این ماجرا منجر به تشکیل آژانس کارآگاهی مسلح می‌شود. 
در حال حاضر، رانپو خودش را درگیر تعقیب فرد با استعدادی می‌بیند که توانایی خطرناک اجرای جنایت‌های بی‌نقص را دارد. اما با حل این پرونده توسط این کارآگاه بزرگ، او به زودی پرده از توطئه‌ی پیچیده‌ای برای نابودی کامل آژانس برمی‌دارد.
با وجود اطلاع از تله ای که برای شان پهن شده، آژانس همچنان به تعقیب مجرمان ادامه می‌دهد، اما در نهایت خودشان به عنوان قاتل ‌های تحت تعقیب، متهم می‌شوند. اکنون با برچسب قاتل بر پیشانی، اعضای باقی ‌مانده باید راهی برای اثبات بی‌گناهی خود پیدا کنند؛ حتی اگر مجبور باشند برای کمک به دشمنان قسم‌ خورده‌ی خود متوسل شوند.

آکیرا تاچیبانا یه دانش آموز آروم دبیرستانیه که عضو باشگاه دو و میدانی بوده ولی به خاطر مصدومیت دیگه نمیتونه مثل گذشته بدوه و از بیکاری تصمیم میگیره تو یه رستوران خانوادگی کارکنه. اون به طور غیر منتظره ای عاشق رئیسش که یه مرد 45 ساله طلاق گرفتست و یه پسر کوچولو داره میشه. آکیرا از صمیم قلب خوش رفتاری و مهربونی اونو میپذیره ولی بقیه کارکنان مهربونیشو بی نظمی و حواس پرتی حساب میکنن. آروم آروم این دو نفر شروع به درک همدیگه میکنن. درسته که آکیرا نمیدونه چرا عاشقش شده ولی معتقده که دلیلی برای دوست داشتن وجود نداره. تو یه روز بارونی آکیرا تصمیم میگیره که احساساتشو به رئیسش بگه ولی واکنش رئیسش چطور میشه؟

پس از اولین بوسه، «کاگویا شینومییا» و «میوکی شیروگان» مطمئن نیستند که رابطه‌شان تا چه حدی جدی‌ست. عدم‌اطمینان نگران‌کننده در مورد اینکه آیا می‌توان آن‌ها را یک زوج رسمی در نظر گرفت یا خیر، مشکلات تازه‌ای ایجاد می‌کند، چراکه «کاگویا» و «شیروگان» هر دو در تلاش برای یافتن احساسات واقعی خود هستند. در همین حال فصل کریسمس فرا می‌رسد و «کاگویا» و «شیروگان» باید احساسات واقعی خود را پیدا کرده و دیگری را درک کنند تا شاید بتوانند عشق واقعی (که همیشه به دنبالش بوده‌اند) را به دست آورند...