اینو ساکورا به تازگی به توکیو نقل مکان کرده تا به گروه آیدولی تازه تاسیس فروت تارت بپیوندد، گروهی که جز او سه عضو دیگر دارد، روکو سکینو، کودک بازیگری فراموش شده، هایو نوکویی، موسیقی دانی شکست خورده و نینا مائه هارا، مدلی که هنوز منتظر اولین کارش است. طولی نمی کشد که آن ها زندگی جدید مشترکشان را در خوابگاه «خانه موش» آغاز می کنند. اما وقتی برای وفق دادن خود با محیط جدیدشان را ندارند، زیرا دختران متوجه واقعیتی وحشتناک می شوند! فروت تارت که حتی کار خود را هنوز رسما آغاز نکرده، بدهی سنگین یک صد میلیون ینی دارد!
با وجود احتمال از هم پاشیدن گروه فروت تارت و خراب شدن خوابگاه خانه موش، دختران باید کار خود را آغاز کنند و خود را از پایین به بالای دنیای آیدول ها بکشانند و اسمی از خود در کنند. خوشبختانه، همو میدوری که یک آیدول  با تجربه است، از طرفداران پر و پا قرص ساکوراست و تصمیم می گیرد تا به آن ها بپیوندد. ساکورا و دیگر دختران به ستختی تلاش می کنند اما در عین حال سعی می کنند از این مسیر نهایت لذت را نیز ببرند.

بشریت سرانجام با تهدید نگهبانان روبرو می شوند. نگهبانان گونه باستانی و دارای شعور هستند که مسئول نفرین بشریت برای صحبت کردن به زبان‌های مختلف هزاران سال پیش هستند. دارندگان سیمفوگیار (هیبیکی تاچیبانا، تسوباسا کازاناری، کریس یوکین، ماریا کادنزاونا ایو، کیریکا آکاتسوکی و شیرابه تسوکویومی) به قطب جنوب فرستاده می‌شوند تا یک اثر باستانی را پیدا کنند.
پس از تأمین امنیت آن و نجات کارکنان علمی حاضر در آنجا از یک تابوت، مکانیسم دفاعی خودکار محافظت از آن؛ این اثر باستانی به دلیل توافق‌های بین‌المللی به محققان آمریکایی داده می‌شود. سازمان جنایی نوبل رد شروع به هدف قرار دادن اثر باستانی می‌کند. آیا دارندگان سیمفوگیار و سازمان پشتیبان آنها S.O.N.G. قادر خواهند بود نقشه‌های سازمان‌های شرور علیه آنها را خنثی کنند؟

«یوهان» دختری جوان و مشتاق بود که با رویایی جاه‌طلبانه برای تبدیل‌شدن به یک ستاره موسیقی، از شهر کوجک خود یعنی «نومازو» خارج شد و به توکیو قدم گذاشت. دو سال بعد، او هنوز یک اجرای آزمایشی را هم پشت سر نگذاشته است. از آنجایی که این دختر نمی‌تواند به تنهایی از پس زندگی خود برآید، مادرش او را به خانه دعوت می‌کند تا چیز جدیدی را کشف کند که فقط او می‌تواند انجام دهد.  با گزینه‌های محدود برای ادامه‌ی مسیر زندگی و یک کیف پول خالی، «یوهان» با اکراه به زادگاهش یعنی «نومازو» باز می‌گردد. او بعد از بازگشت به شهرشان یک مغازه‌ی فال‌گیری باز می‌کند و دوباره با دوستان قدیمی‌ای که فراموش کرده بود ارتباط برقرار می‌کند و دوستان جدیدی نیز پیدا می‌کند که همگی در جستجوی هدفی منحصربه‌فرد و مسیری معنادار در زندگی به او کمک می‌کنند؛ اما ظهور نیرویی فراطبیعی زندگی «یوهان» را دگرگون می‌کند...