نویسنده مانگا ساتُرو فوجینوما، درگیر ترسش از ابراز خودشه. اما یه توانایی غیر عادی داره که مجبورش می کنه تو زمان به عقب بره و آنقدر حوادث رو عوض کنه که از اتفاقات بد یا مردن آدما جلوگیری بشه. روزی درگیره حادثه ای میشه که در این حادثه اون قاتل به نظر میاد. در تلاش برای نجات دادن قربانی خودش رو به گذشته بر میگردونه و متوجه میشه که یه دانش آموز تو یه مدرسه ی ابتداییه و زمان یک ماه قبل از اونه که همکلاسیش کایو هینادزوکی گم بشه. حالا وظیفه ی ساتورو اینه که کایو رو نجات بده و راز گم شدنشو پیدا کنه.

بیست و شش سال پیش دانش آموزی به نام میساکی در یک کلاس سال سوم راهنمایی درس میخواند. او شاگردی ممتاز بود و در ورزش هم خوب بود. همچنین گیرایی و جذابیتش او را در بین همکلاسی هایش محبوب ساخته بود. وقتی او به طوری ناگهانی میمیرد، همکلاسی های او تصمیم میگیرند که تا هنگام فارق التحصیل شدن طوری به رفتارشان ادامه بدهند که انگار او هنوز زنده است. سپس، در بهار سال ۱۹۹۸، پسری به نام ساکاکیبارا کویچی به آن کلاس منتقل میشود، و جو ترسناک آنجا باعث براگیخته شدن شکش میشود. مخصوصا به دختری زیبا و گوشه گیر به نام مـِی میساکی که چشم بندی برچشم خود دارد و همیشه درحال نقاشی است.

در آینده ای نزدیک، این امکان بوجود اومده تا وضعیت روانی و شخصیت انسان ها قابل اندازه گیری و در قالب اعداد و ارقام قابل بیان باشه. به این اندازه گیری در اصطلاح، “روان-گذر” (Psycho-pass) گفته میشه. یکی از مهمترین معیار های این اندازه گیری، فاکتوری به نام “ضریب جُرم” هست. این فاکتور نشون دهنده ی اینه که هر فرد چقدر تمایل و اشتیاق برای ارتکاب جرم و جنایت، در ذات خودش داره و حکومت این دنیا، از این فاکتور برای قضاوت در مورد مجرمین استفاده میکنه. کسانی که “ضریب جرم” بالایی داشته باشند خطرات بالقوه ی جامعه هستند و باید حذف بشن، حتی اگر جرمی مرتکب نشده باشند! البته در این دنیا هم مثل تمامی داستان ها و قصه هایی که در اون انسان ها به دنبال ساخت آرمان شهری رویایی بودند، همه چیز به خوبی پیش نمیره. هنوز جرم و جنایت و مجرمینی که هیچگاه به دست حکومت نمی افتند وجود دارند و امنیت و آسایش جامعه رو تهدید می کنند. بخش تحقیقات جنایی از اداره ی امنیت عمومی، از واحد های کارآگاهی متعددی تشکیل شده که وظیفه ی برقراری امنیت، مبارزه با جرائم مختلف و حل پرونده های جنایی رو بر عهده دارند. هر کدوم از این واحد های کارآگاهی، در واقع گروههای چند نفره ای هستن که شامل “مُجری” ها و “بازرس” ها میشن. “مجری” ها کسانی هستند که درگیری ها و کارهای سخت و سنگین رو انجام میدن. به تعقیب مجرمین میرن و اونا رو دستگیر میکنن.

اکثر “مجری” های ماهر، کسانی هستند که طبق اندازه گیری های انجام شده دارای “ضریب جرم” بالایی بودند و باید از جامعه حذف میشدند، اما بهشون این پیشنهاد شده تا در قبال آزادی، به عنوان “مجری” در خدمت نیروهای امنیتی باشند. درک بالای این افراد از جرم و جنایت باعث میشه تا بهترین انتخاب برای “مجری ها” باشند، اما همیشه این ریسک وجود داره تا خود “مجری” ها تبدیل به مجرمین واقعی بشن! به همین دلیله که “بازرس” ها در این واحدهای کارآگاهی حاضر هستند. وظیفه ی اونها نظارت بر عملکرد “مجری ها” و رهبری کردنشون هست. “بازرس” ها از برگزیدگان جامعه هستند. افرادی که علاوه بر تحصیلات عالیه، باید در اندازه گیری های “روان-گذر” دارای شخصیتی “خوب” باشند. شغل این افراد اگرچه با سختی های زیادی همراه هست ولی مزایای فراوانی هم براشون به همراه داره. یار همیشگی این مامورها در مقابله با اراذل و اوباش، “سلطه گر” ، اسلحه ای فوق العاده هست که میتونه ذهن ها رو بخونه و بررسی کنه که هر انسان چقدر احتمال تبدیل شدن به یک مجرم رو داره. کافیه فقط به ارتکاب جرم فکر کنید، “سلطه گر” مطمئن میشه که حتما هزینه ی اون رو پرداخت کنید! انیمه ی PSYCHO-PASS داستان اعضای واحد شماره ۱ بخش تحقیقات جنایی از اداره ی امنیت عمومی و ماموریت های آنهاست. داستان زنان و مردانی که صرفنظر از تعبیر شخصی خودشون از عدالت و قضاوت، انتخاب دیگه ای ندارند جز اینکه در این سیستم کار کنند. اما عدالت حقیقی، چه چیزیه که این افراد در نهایت بهش دست پیدا می کنند ؟

آکادمی خصوصی هیاکائو برنامه آموزشی بسیار عجیبی دارد؛ در این مدرسه داشتن هوش و ذکاوتی که در خواندن کتاب بکار می رود و یا فرز بودن در ورزش و ورزشکار بودن نیست که شما را از دیگران جلو می اندازد، بلکه ثروت خانوادگی دانش آموز، داشتن تواناییِ خواندن دست حریف است که حرف مهمی در پیشی گرفتن دانش آموزان از همدیگر می زند. و چه راهی بهتر از “قمار” برای شکوفا کردن چنین استعدادی؟! در آکادمی هیاکائو برنده مانند یک پادشاه زندگی می کند و بازنده به فلاکت میرسد. و حالا دختری به نام “هیمکو جابامی” با هدف شکست دادن بهترین های این مدرسه پا به آکادمی هیاکائو می گذارد.

«آتسوشی ناکاجیما» پسر جوان 18 ساله‌ای است که مجبور می‌شود به یک شرکت بازپرس رخدادهای فراطبیعی بپیوندند تا برای هر حل مشکلات غیرعادی‌ای که پلیس برایشان راهکاری ندارد، با افرادی عجیب و غریب همکاری کند و به دل ماجراهایی عجیب و غریب‌تر بزند...

ایجا شکافی وسیع در دل طبیعت وجود دارد که هیچ‌کس نمی‌داند چگونه و چه زمانی به وجود آمده و چه چیزی درونش نهفته است. غواصانی با نام «سوت‌سفید‌ها»، شجاعت و مهارت کافی را برای سفر به عمق این شکاف دارند. مادر «ریکو» نیز یکی از این افراد است که برای کشف معمای شکاف اعزام می‌شود، اما در شکاف گم می‌شود و دخترش «ریکو» وظیفه خود می‌داند که به دنبال مادرش برود، آن هم در شکافی که حتی ماهرترین غواصان نمی‌توانند به آن پا بگذارنند. گمان می‌کنید «ریکو» شانسی برای موفقیت ندارد؟ خب، او رباتی به نام «رج» را پیدا کرده که قرار است در این مسیر پرخطر به او کمک کند...

در مکانی به نام Ikebukuro محله ای در توکیو که در آن دسته های نوجوانان خیابانی با هم مبارزه می کنند شکل می گیرد و شامل اراذل و اوباش خیابانی ، دانش آموزان دبیرستانی ، یک زن گوینده رادیو ، یک دکتر کالبد شکافی و یک جوان فروشنده اطلاعات می شود . اراذل و اوباش و گانگسترها از یک افسانه شهری به نام Dullahan واهمه دارند ، سواری بی سر سوار بر موتوری سیاه بدون نور و صدا . Ryuugamine Mikado یک پسر دبیرستانی معمولی است که به دنبال موجودات عجیب و غریب می گردد و وقتی به Ikebukuro می رسد دیوانه وار برای پیدا کردن سر گمشده Dullahan تلاش می کند .

Araragi دانش امور سال سومیه که تو تعطیلات از یک حمله خون آشامی جون سالم بدر می بره ولی این حمله موجب تغییراتی در اون میشه … مثلا تو تاریکی می تونه مثل روز ببینه یا بسرعت زخمهاش التیام پیدا می کنه … روزی از روزها ، وقتی در مدرسه داره از پله ها بالا میره دختری از همکلاساش رو که در حال سقوطه ، از افتادن نجات میده ولی با کمال تعجب متوجه میشه که دختره بیوزنه … اسم این دختر Hitagi است و بخاطر برخورد با خرنگی مرموز ، بی وزن شده ( چه شود ! ) … دختر داستان ما که از فاش شدن رازش می ترسه ، اراگی رو تهدید می کنه که در صورت فاش کردن راز بی وزنیش ، دخلش اومده …. داستان با وارد شدن سومین کاراکتر اصلی داستان به اسم Oshino که مردی میانسال با قابلیت رفع مشکلات ناشی از گزند موجودات ماوراء طبیعه است پیچیده تر میشه و …

"اورکي هوتارو" يک پسر دبيرستاني قانع است. يک روز، به "انجمن ادبيات کلاسيک" به درخواست خواهر بزرگترش ملحق مي‌شود. در آن‌جا با "چيتاندا ارو"، "فوکوبه ساتوشي" و "ايبارا ماياکا" ملاقات مي‌کند. "چيتاندا" دختري زيبا و آرام است اما وقتي مي‌گويد "به اين علاقه دارم" به مظهر کنجکاوي تبديل مي‌شود. "فوکوبه" پسري خندان با حافظه‌اي فوق‌العاده است که به خودش بانک اطلاعات مي‌گويد. "ايبارا" دختري قدکوتاه و سخت‌گير با ديگران و خودش است. او به "فوکوبه" علاقه دارد، اما او هميشه از "ايبارا" فراري است. آن‌ها شروع به بررسي پرونده‌اي که 45 سال پيش رخ داده مي‌کنند. سرنخ‌هاي راز در کلکسيون کارهاي اعضاي سابق انجمن ادبيات کلاسيک مدفون شده‌اند. نام کلکسيون "هيوکا" است.