انیمه‌های ژانر درام

ناپدید شدن اسکادران سرنیزه در افق، خیل کم تبلیغات بی‌پایان جمهوری سن ماگِنولیا را کم‌رنگ می‌کند. ولادیلنا میلیزه همچنان به عنوان «فرمانده یک» فرماندهی اسکادران دیگری از گروه غیر انسانی ‌شده‌ی ۸۶ را در جنگ مداوم علیه لژیون برعهده دارد.
در جبهه غرب Shinei Nouzen و گروهش در پایگاه نظامی تحت کنترل جمهوری فدرال جیاد، که قبلاً به امپراتوری جیادها شناخته می‌شد، قرنطینه شده‌اند. دولت تازه‌تأسیس به بازماندگان شهروندی کامل و آزادی اعطا می‌کند. این گروه که در اقامتگاه شخصی رئیس‌جمهور، اِرنست زیمِرمان، مستقر شده‌اند، با دخترخوانده او و آخرین امپراتور، آگوستا فردریکا ادِل-آدلر، ملاقات می‌کنند.
با این حال، در آرامش این جامعه‌ی مهربان، شینی و تیمش احساس می‌کنند که هدف آن‌ها در میدان نبرد است. دیری نمی‌گذرد که آن‌ها بار دیگر، به عنوان بخشی از اسکادران نوردلیخت فدرال و همراه با آگوستا فردریکا، در میانه‌ی هجوم لژیون قرار می‌گیرند. اما همانطور که تاریخ تکرار می‌شود، متوجه می‌شوند که صرف نظر از جبهه، مرگ و درد در خطوط مقدم، تنها تسکینی است که می‌شناسند.

پس از اینکه خانواده «توهرو» فوت می‌کنند، او عملاً بی‌خانمان می‌شود و حتی نمی‌تواند در خانه‌ی پدربزرگش بماند. در نهایت، خانواده «سوما» او را پیدا کرده و پذیرای او می‌شوند، اما رازی مرموز وجود دارد که وحشت را به عمق جان «توهرو» می‌اندازد: دوازده عضو خانواده «سوما»، به طور غیرارادی به حیوانات زودیاک چینی تبدیل می‌شوند! چنین موضوعی، چه تأثیری بر روابط «توهرو» و خانواده جدیدش خواهد گذاشت؟

ساکایی یوجی (Sakai Yuuji) که فکر می کرد زندگی اش تا ابد ادامه دارد ، از دنیا رفته است. در راه بازگشت به خانه ، دنیا از حرکت بازایستاد و او شاهد صحنه ی تکان دهنده ای بود ؛ مردم اسیر شعله های آبی بودند و هیولای بزرگی به شکل یک عروسک آن ها را می بلعید. در لحظه ای که هیولا به ساکایی حمله می کند ، دختری شمشیر به دست با لباس مشکی ، چشمانی قرمز و موهایی به رنگ یاقوت او را نجات می دهد. دختر خودش را یک « فلیم هیز » معرفی می کند ؛ یعنی کسی که موجوداتی از دنیاهای دیگر را شکار می کند. چون در سینه ی یوجی شعله ای آبی بوجود آمده دخترک او را « مشعل » می نامد . یوجی یک جایگزین موقت است زیرا زندگی واقعی اش تمام شده است. او بدون ترس و واهمه با این دخترک شگفت انگیز دوست می شود و او را « شانا » می نامد و برای مبارزه با موجودات دنیاهای دیگر به او می پیوندد.

تقریبا یک سال از زمانی که تورو توی خونه شیگوره زندگی میکنه میگذره! با این که الان با هرکدوم از سوماها رابطه عمیق تری داره، نه فقط با یوکی و کیو، درمورد ماهیت اصلی نفرین شیطانیشون نگرانه. کدوم راه، راه درست برای انتخاب کردنه... چه احساساتی توی یوکی، کیو و تورو در مقابل ضیافت ابدی فوروان میکنه؟ نتیجه ش چیه؟

در تابستان اولین سال دبیرستانش، مادر یوزو آیهارا مجددا ازدواج کرد، و بخاطرش مجبور شد که به مدرسه‌ی جدیدی انتقالی بگیره. برای یوزوی برونگرا و خوش استایل، این اتفاق ناگوار بهونه‌ی جدیدیه که دوستای جدیدی پیدا بکنه، عاشق بشه و در آخر اولین بوسه‌ش رو تجربه بکنه. متاسفانه این آرزو و امیدها و استایلی که یوزو دازه با مدرسه‌ی جدیدش که دخترونه‌س و شدیدا سختگیره و پر از دانش آموزای درس خون نابغه پر شده، همخونی نداره. این ظاهر پر زرق و برقش موفق میشه نظر می آیهارا رو جلب کنه، رئیس شورای این مدرسه که منظم و درس خونه و بلافاصله بدن یوزو رو میماله که گوشیشو ازش بگیره.

ماری تاماکي، دختری با حس شگفتی فراوان نسبت به دنیای اطرافش، همیشه آرزوی کشف ناشناخته های فراتر از جهان هستی را داشته است. با وجود داشتن چنین آرزوهای بزرگی در درون، ترس او از ناشناخته‌‌ها و اضطراب درباره محدودیت‌های احتمالی خودش، همواره مانع از دنبال کردن آن‌ها شده است. اما حالا در سال دوم دبیرستان، ماری بیش از هر زمان دیگری مصمم است که دیگر به هدر رفتن جوانی‌اش اجازه ندهد. 
اما خب ترس، همچنان او را از برداشتن چنین قدم هایی باز می‌دارد، تا اینکه با دختری روبرو می‌شود که او نیز رویاهای بزرگی در سر دارد. شیراسه کوبوزیوا که با ناپدید شدن مادرش انگیزه پیدا کرده، سخت تلاش می‌کند تا هزینه سفر به قطب جنوب را تأمین کند. با وجود اینکه عملاً همه او را به تردید و تمسخر می‌اندازند، شیراسه مصمم است به این سفر اکتشافی برای یافتن مادرش، به مکانی دورتر از خودِ جهان هستی برود.
ماری با الهام گرفتن از تصمیم شیراسه، از فرصت پیوستن به او استقبال می‌کند. به زودی، تلاش‌های آن‌ها توجه هیناتا میاکۀ پرشور و خوشحال را به خود جلب می‌کند، کسی که مشتاق به دیده شدن است و یوزوکی، دختری مؤدب از خانواده‌ای ثروتمند. این چهار دختر پرشور با هم به سمت جنوب یخ زده حرکت می‌کنند، همگی به دنبال چیزی باعظمت هستند.

در اثر تصادف ناگهانی، «هاروکا» و «سورا کاسوگانو» که دوقلو هستند، هر دو والدین خود را از دست دادند. آن‌ها می‌خواهند زندگی خود را از نو شروع کنند، در نتیجه به خانه دوران کودکی خود باز می‌گردند تا یک بار دیگر در یک شهر روستایی و عجیب، درست مانند چهار سال پیش زندگی کنند. با این حال، بازدید مجدد از چنین مکان نوستالژیکی همچنین به معنای یادآوری تمام خاطراتی است که آن دو با هم ساخته‌اند، چه خاطراتی که شادی که خوشحالی را به آن‌ها بخشیده است و چه خاطراتی که آنها را دچار اندوهی دردناک کرده است. اما زندگی «هاروکا» و «سورا» به زودی پیچیده‌تر می‌شود، چراکه زندگی‌شان به آرامی تحت‌تأثیر احساسات مختلفی نظیر عشق، دوستی، حسادت و شاید حتی شهوت قرار می‌گیرد...

صدها سال پیش، روح های زودیاک چینی و خدای آنها قسم خوردند که برای همیشه با هم بمانند. با اتحاد تحت این قول، اعضای تسخیر شده‌ی خانواده‌ی سوما تحت هر شرایطی به یکدیگر باز خواهند گشت. با این حال، زمانی که این پیوندها آنها را از آزادی محروم می‌کند، به یک نفرین تبدیل می‌شود. آکیتو به عنوان رئیس قبیله متقاعد شده است که ارتباط خاصی با دیگر اعضای سوما دارد. در حالی که او با نا امیدی به این توهم چنگ می‌زند، بقیه اعضای خانواده منزوی و سرکوب‌شده تحت ترس از مجازات باقی می‌مانند.
تورو هوندا که به اعضای سوما وابسته شده است، مصمم است زنجیرهایی را که آنها را می‌بندد، بشکند. همراهی او با خانواده و دوستانش او را تشویق می‌کند تا برای رفع نفرین، اقدام کند. با این حال، به دلیل افشاگری‌ها او برای ادامه تلاش‌های خود با مشکل مواجه می‌شود. تورو با گذشت زمان، با آینده‌ای نامشخص مبارزه می‌کند تا به آرامشی که شاید فراتر از تمام این هیاهو باشد، دست پیدا کند.