انیمه‌های درحال پخش

سرنوشت با زنوس مهربان نبوده است. او در آشغالدونی به دنیا آمده و فقر تقریباً تمام فرصت‌ها را از او گرفته است. بعد از ملاقات با یک درمانگر، او تمام تلاشش را برای یادگیری این حرفه به کار می‌بندد و سرانجام زمانی که یک ماجراجو او را به گروهش دعوت می‌کند، بخت به او رو می‌کند. زنوس هیجان‌زده است و حتی حاضر است با رفتار تحقیرآمیز هم‌گروهی‌هایش کنار بیاید. اما آن‌ها قدر توانایی‌های او را نمی‌دانند و در نهایت، وی را اخراج کرده و می‌گویند دیگر به او نیازی ندارند.
حالا زنوس که بی‌‌پول و بی‌‌پناه مانده، تصمیم می‌گیرد مهارت‌های خودآموخته‌اش را در جای دیگری به کار ببندد و یک کلینیک مخفی در زیرزمین راه‌اندازی می‌کند. خیلی زود، خبرهای شگفت‌انگیزی درباره یک درمانگر باهوش که جادوهای فوق‌العاده‌ای در زیرزمین شهر انجام می‌دهد، پخش می‌شود. حتی کاخ سلطنتی هم متوجه او شده است... 
آیا زنوس می‌تواند بر سرنوشت غلبه کند و در دنیایی که به او بی‌مهری کرده، زندگی خودش را بسازد؟ و آیا در این مسیر می‌تواند جان بیمارانی که به او مراجعه می‌کنند را نجات دهد؟

یوکه فلدیو، یک میج سرخ، گروهی که پنج سال در آن بوده را رها کرده است تا به یک ماجراجو تبدیل شود و در نهایت تحمل زندگی خود را به عنوان یک ماجراجو از دست داده است و به عنوان یک دستیار و یک فرد با مهارت ضعیف مورد تمسخر قرار می گیرد و بدین ترتیب یک زندگی نومیدانه از بیکاری برای او آغاز می شود... با این حال! اندکی بعد، از یوکه به یک گروه از دانش آموزان سابق خود که همگی دختر هستند دعوت به همکاری می شود! و همانطور که او سیاه چال ها را فتح می کند، توانایی های یوکه یکی پس از دیگری آشکار می شوند. در واقع، جادو و مهارت هایی که او به کار می برد، قدرتی فراتر از حد معمول دارند...

عشق بین خواهر و برادر. عشق بین زن و مرد. آنچه بیش از همه حرام است، تسلیم ناپذیرترین است. دو پسر و پنج دختر خانواده شیونجی مانند جواهرات درخشانی می درخشند و هر کدام از هوش و زیبایی به یک اندازه برخوردار هستند و با شجره نامه پدر ثروتمندشان، چگونه می توانند گل سر سبد شهر نباشند؟ پسر ارشد آراتا زندگی خود را با هوا و هوس خواهران رنگارنگش سپری کرده است، با این حال کمی اذیت کردن او را از ارزش گذاری خانواده اش بالا تر از هر چیز و هر کس دیگری باز نمی دارد. اما وقتی کوچکترین خواهرش پانزده ساله می شود، پدرشان راز عجیبی در مورد خواهران و برادران شیونجی را فاش می کند و دنیای آراتا را از محور خود خارج می کند... 

در فصل اول دیدیم که آهارن-سان دختری است که از نظر اجتماعی ناجور است و مسائل مرزی شخصیتی دارد که یا خیلی نزدیک یا خیلی دور از همکلاسی هایش رفتار می کند. وقتی رایدو یکی از همکلاسی هایش پاک‌کنی را که آهارن می‌اندازد برمی‌دارد، آهارن-سان تصمیم می‌گیرد که او و رایدو دیگر بهترین دوستان هم هستند. چه در حال مطالعه، چه در حال بازی، یا صرف ناهار او برای همراهی حضور دارد. آنچه در ادامه می آید پیوندی بداهه است که نشان می دهد محبت می تواند در غیر محتمل ترین مکان ها شکوفا شود!

دی برای پایان دادن به شکست های مداوم خود، تصمیم می گیرد تا سنتای بزرگ را به تنهایی شکست دهد. دی با لباس مبدل به عنوان ساکوراما هیبیکی، یک مبارز درجه پایین ارتش هیولاهای شیطانی، امتحان ورودی را با موفقیت پشت سر می گذارد! از اینجا نفوذ واقعی سنتای بزرگ آغاز می شود! اگرچه پرترولا، مدیر اجرایی هیولاها مانع او می شود، اما او موفق می شود بلو کیپر را شکست دهد. دی به واحد سبز منصوب می شود که ماموریت های فوق سری را انجام می دهد و البته هدف بعدی او گرین کیپر است! در همین حال، پس از از دست دادن بلو کیپر، تردیدها در درون سنتای بزرگ افزایش می یابد و به تدریج اعتماد عموم مردم را از دست می دهند و سرانجام فصل دوم با نزدیک شدن به تاریکی سنتای بزرگ آغاز می شود!

یک روز، کورت که پسری مهربان است، ناگهان به دلیل بی فایده بودن از گروه قهرمان اخراج می شود. او متوجه می شود که استعدادش برای سلاح ها، جادو و سایر مهارت های مربوط به جنگ در پایین ترین حد است، بنابراین کارهای عجیبی را در تعمیر دیوارهای قلعه و حفاری برای یافتن مواد معدنی انجام می دهد، جایی که توانایی های استثنایی اش بلافاصله آشکار می شوند. او ثابت می کند که در آشپزی، ساخت و ساز، معدن، ساخت ابزار جادویی ماهر است  و در واقع، استعداد او برای هر مهارت غیرمرتبط با جنگ دارای رتبه SSS است! اما کورت به نظر می رسد کاملا از استعداد خود بی خبر است و در نهایت با اقدامات ناآگاهانه خود مردم، شهر و حتی کشور را نجات می دهد!؟ 

فیلیا از خانواده‌ای است که به خاطر تولید قدیس مشهور است و او نیز از این قاعده مستثنی نیست. در واقع، او به عنوان قدرتمندترین قدیس تمام دوران شناخته می شود و چنان استعداد فوق العاده ای دارد که بسیاری از مردم او را تحمل ناپذیر می دانند. وقتی حتی نامزدش تصمیم می گیرد که نمی تواند او را تحمل کند، ناگهان نامزدی آنها را بهم می زند. او آنقدر مشتاق است که دیگر هرگز او را نبیند که او را به یک کشور همسایه که نیاز مبرمی به قدیس دارد، می فروشد. اکنون، فیلیا خود را برای رویارویی با ناشناخته ها آماده می کند و انتظار رفتاری بدتر را دارد. به هر حال، او احمق نیست که انتظار داشته باشد کسی با آغوش باز از او استقبال کند... درست است؟ 

سباستین و سیئل به آلمان می روند، زیرا ملکه به آنها دستور می دهد تا در مورد حوادث مرگبار مرموز تحقیق کنند. نفرین وحشتناکی بر سر سباستین و سیئل نازل می شود، زیرا آنها در جستجوی حقیقت در مورد جنگل گرگ نماها هستند، جایی که هرکس وارد آن شود تا حد مرگ نفرین می شود.