انیمه‌های ژانر تاریخی

در قطار Mugen، مسافران پشت سر هم ناپدید می‌شوند؛ و همین، توجه سپاه Demon Slayer یا همان شیطان کش را جلب می‌کند. آن ها یکی از بهترین نیروهای خود را، برای نابودی چیزی که تنها از یک شیطان بر می آید؛ اعزام می‌کنند. با این حال، نقشه برای سوار شدن به قطار موگن به تاخیر می‌افتد؛ زیرا یک شیطان ضعیف تر تعمیرکاران قطار را وحشت زده کرده؛ و قصد جان یک پیرزن مهربان و نوه اش را دارد. Kyoujurou Rengoku قبل از سوار شدن به قطار، باید این تهدید را نیز از بین ببرد.
Tanjirou Kamado، Inosuke Hashira و Zenitsu Agatsuma برای کمک به کیوجورو وارد قطار می‌شوند؛ و آماده مبارزه هستند. اما دشمن شیطانی آنها، از قبل نقشه ای شوم برای آن ها و دویست مسافر قطار در نظر گرفته است؛ او می‌خواهد با نفوذ کردن به اعماق نا خودآگاهشان، همه را در نمایشی تکان دهنده از قدرتی که دوازده کیزوکی دارند؛ نابود کند.

همان طور که جهان در آستانه انقلاب صنعتی پیش می رفت ، هیولاهایی پدیدار شدن که شکست دادن آنها به نظر غیر ممکن می رسید مگر زمانی که قلبشان از بین می رفت ولی این قسمت از بدنشون با لایه ضخیمی از اهن پوشیده شده بودو دسترسی به ان به سادگی امکان پزیر نبود ، از ویژگی های دیگر این موجودات می توان به آلوده کردن بدن انسان های عادی اشاره کرد و این که نامی که مردم برای انها گذاشته بودند کابانه بود . در جزیره هینوموتو واقع در شرق دور پناهگاه انسان ها قرار گرفته بود که وسایل مورد نیاز برای انسان ها از طریق یک خط آهن فراهم میشد ، در ایستگاه آراگانه پسری به نام هایاجیرو ایکما زندگی می کرد که موفق به ساخت سلاحی برای نابود کردن هیولاها به اسم تسورانوکی زتسو شد ، در روزی که ایکما منتظر امتحان کردن سلاح خود بود با دختری به اسم مومی رو به رو شد که کارش بررسی منظقه از عدم وجود کابانه بود و وقتی دختر می بینه که ایکام از کنترل خارج شده می خواد متوقفش کنه که می بینه همه کارکنان قطار آلوده شدن و یک حمله ناگهانی از طرف کابانه ها شکل گرفته و این جاست که شانس بزرگی برای ازمایش سلاحش پیدا می کنه

داستان پيرامون ماجراهاي " اينوياشا" موجودي نيمه شيطاني در عصر فئودال ژاپن و " کاگومه هيگوراشي" دختري نوجوان از عصر مدرن پيش ميرود. کاگومه از طريق يک چاه که در نزديکي معبد محل زندگيشان قرار دارد وارد عصري از تاريخ ژاپن ميشود که مملو از شياطين و هيولاهايي است که همه براي قدرتمند تر شدن نياز به گوهري جادويي با عنوان " گوهر چهار روح (شيکان)" را دارند که پنجاه سال پيش ناپديد شده است. با ورود کاگومه به اين عصر مشخص ميشود که گوهر در بدن او بوده است. در اثر يک اشتباه گوهر به هزاران تکه خرد شده و در سرتاسر ژاپن پخش ميشود. کاگومه بايد با همراهي اينوياشا خرده هاي گوهر را دوباره جمع کند که در اين راه با دوستان و دشمنان مختلفي رو به رو ميشوند و ماجراهاي گوناگوني را پشت سر ميگذارند ....

برای گابیمارو، نینجای اهل دهکده ایواگاکوره که به بی احساس بودنش معروفه، توسط دوستش پاپوش دوخته شده و الان براش حکم اعدام بریدن. گابیمارو که از قتل و خیانت خسته شده، میخواد بمیره. ولی هیچ روش اعدامی نمیده، چون علیرغم جوری که به نظر میرسه، هنوز دلیلی برای زندگی کردن داره. میخواد برگرده پیش همسرش که به خاطرش نرم شد و توی قاتل بودن شکست خورد. برای همین مرگ رو رد میکنه. آسائمون، یه جلاد معروف، این رو میبینه و به نینجا یه پیشنهاد میده. از گابیمارو میخواد که به جزیره ای در جنوب ژاپن اعزام بشه و به دنبال اکسیر زندگی بگیره، در ازای عفو کامل شوگان. با اینحال، اون جزیره یه جزیره عادی نیست. گفته میشه که بهشته. این جزیره پر از رمز و رازه و تیم کاوش-که از کسایی که حکم اعدام دارن تشکیل شده- ممکنه کامل براش آماده نباشن.

اسمش نرو است مردیه که قراره روزی تبدیل به رئیس مافیا بشه . هدف انتقام آولیو است ، کسی که اعضای خوانواده اش به قتل رسیده اند ، حالا برای این که به هدفش برسه باید اول دوستش رو بکشه

آرزوی Einar پس از مرگ پدرش و نابودی دهکده‌ شان به دست مهاجمان انگلیسی، داشتن یک زندگی آرام در کنار خانواده‌اش در مزرعه‌ی جدیدشان بود. اما سرنوشت برنامه‌های دیگری داشت: دهکده‌ی او بار دیگر مورد حمله قرار گرفت. آینار با ناامیدی نظاره گر مهاجمان دانمارکی بود، که سرزمینش را به آتش کشیدند و خانواده‌اش را قتل‌عام کردند. مهاجمان او را اسیر کردند و به عنوان برده به دانمارک بردند. 
او توسط  Ketil، یک مالک و برده‌دار مهربان خریداری شد که به Einar قول داد: در ازای کار در مزارع می‌تواند آزادی‌اش را به دست آورد. به زودی آینار با همکار جدیدش در مزرعه، Thorfinn، یک برده‌ی سرخورده و مالیخولیایی آشنا می‌شود. در حالی که Einar و Thorfinn برای رسیدن به آزادی به هم کمک می کنند، هر دو در حال تلاش برای بدست آوردن روزنه ای از امید، رستگاری و آرامش در دنیایی پر از ناعدالتی هستند.

گینتوکی برای کوتاه کردن موهایش به آرایشگاه مراجعه می کند. پس از اینکه کاگورا اشاره می کند که جلد هفتم مانگای ابو مفقود است، آرایشگر برای خریدن جلد فرار می کند و یوروزویا را با مغازه اش تنها می گذارد! پس از مدتی کاتسورا و کوندو و شوگان وارد مغازه می شوند و می خواهند در کوتاه کردن مو بقیه کمک کنند. یوروزویا دچار ناامیدی می شود زیرا آنها حتی نمی دانند چگونه موها را به درستی کوتاه کنند...