انیمه‌های ژانر عاشقانه

در کرانه‌های زیبای رودخانه آراکاوا، همچنان زندگی جریان دارد. کو ایچینومیا که اکنون با نام مستعار «ریکرویت» شناخته می‌شود، خود را با مشکلات روزانه همسایگان غیرمتعارف خود وفق داده است. با این حال این صحنه غیرمعمول قرار است با ورود دو فرد عجیب و غریب به محله، آشفته‌تر شود: زنی بلندقد و قوی‌هیکل به نام آمازونیس همراه با خدمتکاران وفادارش؛ و کاپیتان، فرمانده نیروی دفاعی. با وجود همه این هیاهوها، ریکرویت به تدریج درباره معشوقه خود نینو، و داستان شکل دهنده زندگی او اطلاعات بیشتری کسب می‌کند.

هیتومی کانزاکى دختر 15 ساله معمولی است که به کارت‌های تاروت و فالگیری علاقه دارد. یک شب پسری به نام وان فانل همراه با یک اژدهای خشمگین از آسمان ظاهر می‌شود. به لطف پیش‌گویی هیتومی، وان موفق به کشتن اژدها می‌شود. اما ستونی از نور ظاهر شده و هر دو را در بر می‌گیرد. در نتیجه هیتومی خود را در دنیای گایا (سرزمین مرموزی که زمین در آن آویزان است) پیدا می کند.
در این سرزمین جدید هیتومی به زودی متوجه می‌شود که وان شاهزاده پادشاهی فانه لیا است که به زودی تحت حمله امپراتوری شیطانی زایباخ قرار می‌گیرد. در تلاش برای مقابله با آن‌ها، وان سوار بر اسکافلونه که یک لباس جنگی مکانیکی است می‌شود، اما شکست می‌خورد و فانه لیا نابود می‌شود.
اکنون هیتومی و وان در حال فرار هستند و با شوالیه خوش سیمای آستوریایی به نام آلن شزار برخورد می‌کنند که هیتومی با تعجب متوجه می‌شود دقیقاً شبیه به دل بستگی خود در زمین است. با برخی متحدان جدید در کنار خود، وان و هیتومی علیه نیروهای زایباخ می‌جنگند، زیرا این امپراتوری در تلاش است تا قدرت باستانی را احیا کند.

وقتی که نانا ناگهان به سر کارش زنگ میزنه، تسوکاسا برای اولین بار از زمان ازدواجشون تنها میشه. برای همین به گوشی ای که ناسا بهش هدیه داده میچسبه. حتی وقتی که از همدیگه جدان، ارتباط قلبیشون با همدیگه حفظ میشه.

در فصل قبل دیدیم که هاریما کنجی داستان ما که عاشق سوکاموتو تنما شده بود تمام تلاش خودش رو برای رسیدن به عشقش کرد، ولی هیچوقت نتونست عشق خودش رو اعتراف کنه! از اون طرف سوءتفاهم هایی که بین کنجی و ساواچیکا اری افتاد باعث نزدیک شدن این دو متنفر از هم شد البته اتفاق هایی که بین سوکاموتو یاکومو و کنجی افتاد رو هم نمیشه نادیده گرفت و حالا ادامه داستان…

“کِیچی موریساتو” از ورود به زندگی دانشگاهی خوشحال است. اما در واقع، هیچ کجا بخت با او یار نیست و با کلوپ‌ها، ارتباط اجتماعی و خیلی چیزهای دیگر مشکل دارد. حقیقت این است که همیشه یک ستاره‌ی بدشانسی بالای سرش است. یک روز، وقتی دانشجوی ارشدش حضور ندارد، “کِیچی” با وجود یک خروار کاری که روی سرش ریخته، ناچار است مراقب خوابگاه باشد. اما او آدم خوش‌سیرتی است و تصمیم می‌گیرد وظایفش را انجام دهد. زمانی که کارش رو به اتمام است، با دانشجوی ارشد تماس می‌گیرد. اما کلماتی که به گوشش می‌رسند این‌ها هستند: “نیازمندی‌های الهه”. چیزی نمی‌گذرد که یک الهه‌ی زیبا به نام “بلداندی” از آینه‌ی اتاقش، رو به روی او ظاهر می‌شود.

داستان روی آساهی کاشیواگی تمرکز دارد: دانش آموزی که یک روز صبح سر راه مدرسه با حوادث غیرطبیعی‌ای رو به رو می‌شود - درست مطابق طالع بینی تلویزیونی ای که همون صبح نگاه کرد، و همه اینها با دیدن یک دختر از روی بدشانسی به اوج خود میرسد. تصادفاً تمام دخترهایی که او میبیند، دانش آموزان جدید توی مدرسه اش هستند. اون روز آساهی توی رختکنش یک نامه عاشقانه پیدا میکند که از او میخواهد به درخت شکوفه گیلاس پشت مدرسه برود، و او هم طبق طالع بینی اینکار را انجام میدهد که ببیند چه چیزی انتظارش را میکشد.