انیمه‌های ژانر دختران جوان

کوماتسو نانا برای بدست آوردن زندگی‌ای که همیشه آرزویش را داشته، به دنبال دوست پسر خود، شوجی به توکیو میرود. کوماتسو در قطاری به مقصد توکیو، یک خواننده به اسم اوساکی نانا را ملاقات می‌کند که عضو یک گروه پانک راک به اسم "بلست" است. اوساکی هم برای رسیدن به آرزوی خود یعنی تبدیل شدن به یک خواننده‌ی حرفه‌ای، تصمیم گرفته به توکیو نقل مکان کند. این دو هم‌اسم که شاید به اتفاق سرنوشت در یک آپارتمان زندگی می‌کنند، همدیگر را در زندگی عاشقانه و شغلی خود حمایت می‌کنند.

با اینکه نام «شیرایوکی» به معنای «سفید برفی» است، اما او دختری شاد با موهایی سرخ‌رنگ است که در کشور خیالی تانبارون به عنوان داروساز در مغازه گیاهی کار می‌کند. او موردتوجه شاهزاده تنبارون، یعنی شاهزاده «راجی» قرار می‌گیرد و مجبور می‌شود که صیغه‌ی او شود، اما «شیرایوکی» برای اینکه آزادی‌اش را از دست ندهد موهای بلند قرمزش را کوتاه می‌کند و به جنگل می‌گریزد، جایی که با افراد جدیدی آشنا می‌شود که او را از دردسر نجات می‌دهند و سرآغاز قصه‌ی افسانه‌ای «شیرایوکی» می‌شوند...

«ننامی» پس از فرار پدرش به دلیل بدهی، بی‌خانمان می‌شود. او مردی به نام «میکاج» را از دست سگ‌های وحشی نجات می‌دهد و آن شخص هم خانه‌اش را به «ننامی» پیشنهاد می‌کند. «ننامی» که مکانی برای ماندن ندارد، پیشنهاد او را قبول می‌کند اما به زودی معلوم می‌شود که خانه‌اش یک زیارتگاه است و «ننامی» به خدای جدید تبدیل می‌شود...

حقیقت غم‌انگیزی «می تاچیبانا» با آن زندگی می‌کند، این است که دوستان فقط شما را ناامید خواهند کرد. از زمانی که او توسط دوستانش در کلاس ابتدایی به ناحق برای مرگ یک حیوان خانگی در کلاس مقصر شناخته شد، برای جلوگیری از آسیب‌دیدن دوباره از مردم دوری کرده است. با این حال، زمانی که یک سوء‌تفاهم در دبیرستان باعث می‌شود او با دانش آموز محبوب «یاماتو کوروساوا» روبرو شود، زندگی «می» به شدت دگرگون می‌شود. «یاماتو» او را جذاب می‌بیند و اصرار می‌کند که دوست او باشد، حتی اگر «می» می‌خواهد هیچ‌کاری با او نداشته باشد. اما وقتی یک موقعیت خطرناک با بوسیدن «یاماتو» برای نجات او از توجه ناخواسته یک تعقیب‌کننده‌ی منحرف به پایان می‌رسد، احساساتی در «می» بیدار می‌شود. پس از کشف او مبنی بر اینکه احساسات آن‌ها متقابل است، آن‌ها قرار ملاقات با یکدیگر می‌گذارند... 

پسري نوجوان به نام “ناتسومه تاکاشي”، از دوران کودکي‌اش مي‌توانست “ارواح” را ببيند، اما مخفي نگهداشتن اين توانايي، زندگي را براي او مشکل کرده است. ولي زماني که “تاکاشي” کتابي به نام “Book of Friends” يا “کتاب دوستان” را از مادربزرگش “ناتسومه ريکو” به ارث مي‌برد، همه چيز تغيير مي‌کند. او درمي‌يابد که مادربزرگش، “ناتسومه ريکو”، قدرتي همانند او داشته و مي‌فهمد چرا هميشه “ارواح” خوب و بد به سراغ او مي‌آيند.بعد از پي بردن به معناي واقعي “کتاب دوستان” که به او اجازه مي‌دهد ارواح ليست شده در صفحات آن را کنترل کند، “ناتسومه” سفري را به همراه محافظ خود، “مادارا”، روح بد‌نام، در پيش مي‌گيرد تا ارواح را از قراردادشان با “ريکو” آزاد کند .

پس از اینکه خانواده «توهرو» فوت می‌کنند، او عملاً بی‌خانمان می‌شود و حتی نمی‌تواند در خانه‌ی پدربزرگش بماند. در نهایت، خانواده «سوما» او را پیدا کرده و پذیرای او می‌شوند، اما رازی مرموز وجود دارد که وحشت را به عمق جان «توهرو» می‌اندازد: دوازده عضو خانواده «سوما»، به طور غیرارادی به حیوانات زودیاک چینی تبدیل می‌شوند! چنین موضوعی، چه تأثیری بر روابط «توهرو» و خانواده جدیدش خواهد گذاشت؟

تقریبا یک سال از زمانی که تورو توی خونه شیگوره زندگی میکنه میگذره! با این که الان با هرکدوم از سوماها رابطه عمیق تری داره، نه فقط با یوکی و کیو، درمورد ماهیت اصلی نفرین شیطانیشون نگرانه. کدوم راه، راه درست برای انتخاب کردنه... چه احساساتی توی یوکی، کیو و تورو در مقابل ضیافت ابدی فوروان میکنه؟ نتیجه ش چیه؟