انیمه‌های ژانر رازآلود

وانیتاس و نوئه آرشیویست برای جستجوی "هیولا"، که موجودی عظیم‌الجثه شبیه گرگ است و صدها نفر را کشته، به شهر گودان می‌روند. ونیتاس با این احتمال که هیولا یک خون‌آشام نفرین‌شده است، در درجه‌ی اول قصد دارد با استفاده از قدرت‌های گریمور خود آن را درمان کند.
در این مسیر، این دو از هم جدا شده و ناگهان به گذشته (دقیقاً به همان زمانی که هیولا در جنگل پنهان شده است) سفر می‌کنند. پس از نبرد گرگ غول‌پیکر و شکارچی خون‌آشام، ونیتاس تصمیم می‌گیرد برای پیدا کردن نوئه با جین همکاری کند. با وجود اینکه هم‌پیمان هستند، هدف جین برعکس ونیتاس است، زیرا به او وظیفه داده شده تا هیولا را بکشد. زیرا شک دارد ممکن است فردی باشد که او از پیش می‌شناخته است. 
در همین حال، نوئه‌ی به‌شدت مجروح را کلویی داپشیه مرموز و خدمتکارش پیدا می‌کنند. کلویی، مانند نوئه، یک خون‌آشام است که وجودش از ذهن مردم پاک شده است. او نگهبان نسل‌های آینده بوده و زمانی سعی کرده بود، راهی برای بازگشت به انسانیت پیدا کند. در حالی که نوئه از مهمان‌نوازی کلویی سپاسگزار است، از این بی‌خبر است که او ممکن است با نیروهای بسیار خطرناک‌تر از خود هیولا هم ‌پیمان شود.

بعد از فرار از مرگ حتمی، کی ناگایی و همراه جدیدش کو ناکانو برای انتقام از ساتو، هم نوع آجین خود که مصمم به تسلط بر جهان است، نقشه می‌کشند. در حالی که ساتو به دنبال یک سری مجازات عمومی است، نژاد بشر برای یافتن راه حلی برای متوقف کردن این شخصیت شرور جاودانه تلاش می‌کند. کی متحدان غیرمنتظره‌ای در قالب دو دشمن سابق پیدا می‌کند: یوو توساکی، مقام ارشدی که تحقیقات گسترده‌ای در مورد آجین انجام داده و به او برتری تاکتیکی در مبارزه با ساتو می‌دهد و ایزومی شیمومورا، دستیار آجین توساکی. با ادامه یافتن متحدان گروه کی، او با زمان مسابقه می‌دهد تا قبل از اینکه ساتو به تمدن بشری آنطور که می‌شناسد پایان دهد، به جنگ او پایان دهد.

کاربران قدرت در سراسر جهان یکی پس از دیگری، اقدام به خودکشی میکنند، و در تمامی پرونده‌ها پس از آشکار شدن مهی عحیب این اتفاقات رخ میدهد‌. پس از یک درخواست از جانب "آنگو ساکاگوچی"، "آژانس کارگاه مسلح" برای تحقیق در رابطه با "تاتسوهیکو شیبوساوا"، یک کاربر قدرت که خود را "کلکسیونر" مینامد، و مردی که مضنون به درگیر بودن در این اتفاق است، وارد عمل میشود.

ریکا فوروده و گروه دوستانش در روستای کوچک کوهستانی هینامیزاوا زندگی می‌کنند. در ژوئن 1983 آنها از کیچی مائبارا (دانش‌آموز انتقالی) استقبال می‌کنند و او را به گروه خود که تنها پسر آن است، راه می دهند. بعد از مدرسه، هر روز بازی می کنند و حسابی خوش می گذرانند. اوضاع به ظاهر عادی و خوب است، که کیچی متوجه رفتارهای عجیب دوستانش می‌شود، که به نظر می‌رسد رازهای تاریک شهر را از او پنهان می‌کنند.
در جای دیگری، یک فرد خاص به اتفاقات عجیب و نگران کننده ای که در حال زیاد شدن هستند نگاه می کند. او تمام دفعاتی را که این اتفاق و داستان‌های مشابه دیگر رخ داده است، به یاد می‌آورد. این فرد با استفاده از دانش خود تصمیم می‌گیرد این دنیاهای از بین رفته را درست کند. با این حال، هنگامی که برخی متغیرها تغییر می‌کنند، او با درک وحشتناکی روبرو می‌شود؛ اینکه او نمی‌داند چه انتظاری باید داشته باشد و چگونه از فاجعه در حال شکل گیری جلوگیری کند؟

به لطف سیستم Sibyl، اکنون وضعیت ذهنی جامعه را می‌توان در مقیاسی عددی اندازه‌گیری کرد. با استفاده از این «ضرایب جرم»، مجرم ها را می‌توان قبل از ارتکاب هر گونه جرمی دستگیر کرد. اما آیا این یک سیستم کامل است؟ برای بازرسان کی میکائیل ایگناتوف و آراتا شیندو، این موضوع همچنان در هاله‌ای از ابهام قرار دارد، چرا که کار آنها با اداره‌ی جنایی امنیت عمومی به تازگی آغاز شده است.
شیندو و ایگناتوف مأمور می‌شوند تا برخورد کشتی حامل مهاجران را بررسی کنند، اما به تدریج به این شک می‌افتند که این یک حادثه نبوده است. در همین حال، گروهی مرموز به نام «بیفرست» آنها را از سایه‌ها زیر نظر دارد، اما آنها تنها کسانی نیستند که به این دو بازرس تازه‌کار علاقه‌مند شده‌اند.

موجودات اولیه و مرموز به نام موشی همچنان به ایجاد تغییرات اسرارآمیزی در زندگی انسان‌ها ادامه می‌دهند. گینکو مسافر موشی‌شی، همچنان بر تلاش برای اصلاح موقعیت ‌های عجیب و نگران ‌کننده‌ای که با آن‌ها برخورد می‌کند، پافشاری می‌کند. حلقه‌های زمانی، سایه‌های زنده و تله ‌پاتی از جمله اثرات آشکار تداخل موشی‌ها هستند؛ اما علائم ظریف‌تری نیز وجود دارد که سال‌ها طول می‌کشد تا مورد توجه قرار گیرند. این علائم با گذر گینکو از دهکده‌ای به دهکده‌ی دیگر، نگرانی او را بیشتر می کنند.
گینکو بر اثر شرایط موجود، به یک داور تبدیل شده و تعیین می‌کند که کدام موشی‌ها نعمت هستند و کدام یک نفرین! اما خطوطی که او می‌خواهد ترسیم کند ذهنی هستند. برخی از بیماران او ترجیح می‌دهند تا زمانی که به طور کامل توسط قدرت‌های جدیدشان بلعیده شوند، از آنها استفاده کنند؛ برخی دیگر با ناامیدی تلاش می‌کنند خود را از رنج‌هایی که در واقع زندگی آنها را از ویرانی نجات می‌دهد، رها کنند. کسانی که مسیرشان با موشی‌ها تلاقی پیدا می‌کند، باید بیاموزند که عواقب به ظاهر غیرممکن اعمال خود را بپذیرند و زخم‌هایی را که نمی‌دانستند دارند، التیام بخشند. در غیر این صورت، آن‌ها در معرض سرنوشت‌هایی قرار می‌گیرند که فراتر از درکشان است...

کل بریتانیا درگیر اخبار درباره یک "Lord of Crime" یا به روایتی یک مغز متفکر مجرم که مسئول سقوط چندین نجیب‌زاده‌ی یاغی بوده. اما حقیقت این است که "ارباب جنایت" یک فرد نیست، بلکه گروهی متشکل از ویلیام جیمز موریارتی و دو برادرش، لویی و آلبرت است. آن‌ها با هم آرزوی نابودی تمام فساد موجود در دنیای فعلی و ساختن یک جامعه‌ی جدید و عادلانه برای همه را دارند. برای رسیدن به هدفشان، مجبور به انجام اعمال مجرمانه می‌شوند، اعمالی که کارآگاه بزرگ، شرلوک هولمز و دستیارش، جان واتسون، نمی‌توانند تحمل کنند.

"ناروکامی یو" به دلیل کار پدر و مادرش مجبور میشه به شهر اینابا نقل مکان کنه و به مدت 1 سال همراه دایی و دختردایی خود زندگی کنه. در مدرسه خود با "هانامورا یوسکه"، "ساتوناکا چیه"، و "یوکیکو آماگی" آشنا میشه و آنها قرار میذارن که به افسانه شهری ای که "کانال نیمه شب" نام دارد نگاه کنن. جریان "کانال نیمه شب" از این قراره که اگر در یک نیمه شب بارونی، به یک تلویزیون خاموش نگاه کنی، میتونی نیمه گمشده خود رو در اون ببینی. طی یه سری اتفاقات، "یو" میفهمه که میتونه وارد دنیایی که در پشت تلویزیون قرار داره بشه و همراه "یوسکه"، "چیه"، و "یوکیکو" درگیر یه قتل زنجیره ای میشه.

در يك جامعه زيرزميني ساخت بشر،نوادگان نسلي زندگي ميكنند كه به دليل جنگ بر سر حكومت شهر ويرانه “لوكس” تبعيد شده اند.”ايچيزه” يتيمي است كه مبدل به مبارزي جايزه بگير شده كه براي ارضاي اسپانسر عصباني مبارزات، يك پا و دستش را از دست ميدهد.زمانيكه با مرگ فاصله چنداني ندارد توسط دكتر زن جواني بعنوان نمونه آزمايشگاهي براي تكاملات بعدي”تكس نولايز” استفاده ميشود.با اين دست و پاي جديد ايچيزه زير پرو بال “اُنيشي” رهبر قدرتمند “آُرگان” سازماني كه هنوز ارتباطاتي با لوكس دارد، قرار ميگيرد. زمانيكه ايچيزه لحظه به لحظه بيشتر در جنك محلي بر سر اداره شهر غرق ميشود،درباره آينده احتمالي خود از دختر جوان پيشگويي بنام”رن” كه وي را در تاريك ترين لحظات زندگيش راهنمايي كرده،چيزهايي ميشنود. حال در زماني كه جنگ به اوج خود رسيده، ايچيزه بايد پرده از روي حقايق پنهان لوكس برداردو براي بقاي خود مبارزه كند تا بتواند به سرنوشت خود پي ببرد.