انیمه‌های ژانر رازآلود

سایه ها، مشخص شده با ظاهر تماماً سیاه خود و عادتشان برای بیرون دادن دوده در هنگامی که مضطرب و آشفته می شوند، یک خاندان از افراد نجیب و اشراف زادگان هستند که در یک کاخ بسیار بزرگ، جایی در عمق کوهستان ها و بسیار دور از دیگر انسان ها، ساکن هستند. هنگامی که یک سایه کودک تقریباً به سن بلوغ می رسد، یک عروسک زنده به آنها محول می شود که نه تنها به عنوان متصدی آنها، بلکه به عنوان نیمه دوم آنها نیز عمل می کند، صورت هایی که اگر بخاطر مشکل رنگشان نبود، می داشتند.
امیلیکو یک عروسک شاد است که به تازگی ساخته شده و به کیت، اربابی آرام و با صدایی ملایم، خدمت می کند. با وجود تفاوت هایی که در شخصیتشان با یکدیگر دارند، امیلیکو تمام آنچه می تواند را برای حل نیاز های ارباب خود انجام می دهد. هر چه بیشتر درباره نقش و وظیفه خود می فهمد، با عروسک های دیگری و ارباب های آنها نیز آشنا می شود، و بیشتر و بیشتر درباره هدف و دلیل وجود خود می فهمد.
"نگران مسائل نامهم و کم اهمیت نباش" یکی از قوانینی است که همه عروسک ها باید از آن پیروی کنند. اما چگونه امیلیکوی همیشه کنجکاو در مواجهه با راز های عمیقی که خانه سایه ها در خود دارد، می تواند بی توجه باشد؟

Hei پیمانکار قدرتمند فراری، پس از عواقب تصمیم خود در دروازه جهنم همراه با همراهش  Yin، به یک مسافر خانه آرام پناه می‌برد. آن‌ها برای اینکه جلب توجه نکنند، وانمود می‌کنند زن و شوهر هستند. هی برای بهتر شدن اوضاع، با مهمانان دیگر مسافر خانه دوست می‌شود. او متوجه می‌شود یکی از آن‌ها جز همکاران اوست که مأموریت کشتن او را بر عهده دارد. رویارویی آن‌ها فاجعه ‌ای را برای هر دوی Hei و Yin رقم می‌زند، زیرا آن‌ها مجبور می‌شوند برای نجات جان خود مبارزه کنند و با زخم‌های عاطفی ناشی از زندگی مشترک گذشته ‌شان روبرو شوند.

این انیمه مجموعه ای از داستان های کوتاه است که در آن کویومی آراراگی به دوستان خود، چه از دنیای انسان ها و چه از دنیای ماوراءالطبیعه، برای حل راز یا گذراندن وقت کمک می کند. این مجموعه شامل رسیدگی به مکان های سنگی، پیگیری شایعات یا حتی انجام بازی قایم موشک است. کویومیمونوگاتاری  پیش درآمدی ضروری برای فصل پایانی داستان اوست و در کنار پرداختن به مشکلات کشف نشده قبلی، به ماجراهای کوتاه تری می پردازد که کویومی در آن به هر یک از دختران گروهش برای حل یک رمز و راز کمک می کند.

سیل فانتوم هایو به دستور ملکه مهمانی ای برگزار میکند و افراد معتبری در این مهمانی حضور دارند.همه چیز عالی پیش میرورد تا این که مهمانان یکی یکی به قتل میرسند......

ممکن است انتقال به یک مدرسه جدید سخت باشد - اگر نخواهید دوستی پیدا کنید هم که حتی سخت‌تر، مانند نوبوآکی کانازاوا. اما دلیل رفتار ضداجتماعی او زمانی که کلاسش پیامی از کسی به نام "پادشاه" دریافت می‌کند به سرعت واضح می‌شود. در این پیام، دستورالعمل‌های بازی "بازی پادشاه" داده شده است و تمام اعضای کلاس باید شرکت کنند. کسانی که از بازی انصراف دهند، در نیمه‌راه واگذار شوند، یا در زمان مشخص شده به دستور عمل نکنند، مجازات مرگباری دریافت می‌کنند.
نوبوآکی که قبلاً بازی را بازی کرده و تماشاچی مرگ دوستان و همکلاسی هایش بوده، سعی می‌کند همکلاسی‌های بی‌خبرش را هشدار دهد. متاسفانه، آنها تنها بعد از اینکه بازی پادشاه اولین قربانیان خود را به بقیه نشان می‌دهد، به او اعتماد می‌کنند. گیر افتاده در یک وضعیت وحشتناک و بدون فرصت فرار، نوبوآکی دو گزینه دارد: بقای خود را بالاتر از آنچه اطرافش را گذاشته، قرار دهد یا کاری را انجام دهد که قبلاً نتوانسته و دوستانش را نجات دهد.

برجی وجود دارد که افراد برگزیده خود که «دائمی‌ها» نام دارند را با وعده برآورده کردن عمیق ترین خواسته هایشان احضار می کند. چه ثروت باشد، چه شهرت، چه قدرت و حتی چیز هایی فراتر از این. همه چیز برای کسانی که به بالای برج می رسند ممکن است. بم بیست و پنجم (به معنای شب بیست و پنجم) پسری است که تمام زندگی اش فقط یک غار تاریک را می شناخته که در آن نوری غیرقابل دست یافتن وجود داشته. پس وقتی دختری به نام ریچل از این نور به نزد او آمد،‌ تمام دنیای او دست خوش تغییر شد. پس از این که ریچل دوست نزدیکی برای او شد،‌ به بم چیز های زیادی از دنیای بیرون آموخت. اما وقتی ریچل به او گفت که برای بالا رفتن از برج باید او را ترک کند،‌ تمام دنیای اطراف او فرو ریخت. او که قسم خورده بود که به هر قیمتی به دنبال ریچل برود،‌ هدفش را بالای برج قرار می دهد، و معجزه ای رخ می دهد. این گونه بود که ماجراجویی بم شروع شد، پسر جوانی که توسط برج انتخاب نشده بود اما دروازه های آن را با دستان خود باز کرد. به هم گونه های او «عجیب‌ها» می گویند،‌ افرادی که هر زمان وارد برج شده اند، از پایه و اساس باعث تغییر آن شده اند.

در زمستان 1995، میکیا کوکوتو در هنگام یک پیاده روی دیرهنگام در برف، از کنار یک زن جوان عبور می‌کند. شیکی ریوگی با کیمونوی سفید جذاب و نگاهی رمزآلود، به میکیا لبخند می‌زند که با کنجکاوی به او نگاه می‌کند. بعداً آن بهار، میکیا، شیکی را در مراسم ورود به دبیرستانش مشاهده می‌کند و آنها هنگام ناهار گفتگویی باهم دارند و همین باعث می شود با یکدیگر آشنا شوند.
با شروع رفتار خوب شیکی با او، میکیا در مورد تربیت منحصر به فرد شیکی یاد می‌گیرد. در همین حال، یک سری قتل‌های بی‌سابقه در سراسر شهر میفونه رخ می‌دهد. این قتل‌ها ظاهراً مرتبط و بسیار وحشیانه هستند و نیازمند تحقیقات گسترده پلیس هستند. میکیا به دلیل کار پسر عمویش به عنوان یک محقق پلیس، به تحقیقات آگاهی فراخوانده می شود. میکیا که نگران ایمنی شیکی است، تصمیم می‌گیرد اعمال او را زیر نظر بگیرد. اما در این کار، او با یک کشف واقعاً ترسناک مواجه می‌شود که زندگی او را برای همیشه تغییر می‌دهد.

در نوامبر 1998، دو قتل همزمان در مجتمع آپارتمانی اوگاوا که به تازگی ساخته شده است، در قلب شهر میفونه رخ می‌دهد. قاتل که توموئه انجو است، با وحشت فرار کرده. او متوجه می‌شود که توسط پلیس تعقیب نمی‌شود و خبری از این حادثه از طریق رسانه‌ها گزارش نشده است. پس از اینکه شیکی ریوگی توموئه را از دست گروهی از اراذل و اوباش دفاع می‌کند، به او اجازه می‌دهد از خانه خود به عنوان مخفیگاه استفاده کند. با این حال چند روز بعد، توموئه با تعجب متوجه می‌شود که مادرش زنده است، حتی اگر مطمئن باشد که او را کشته است.
به طور اتفاقی، میکیا کوکوتو در حال تحقیق در مورد یک نکته است که همکارش توکو آوزاکی در مورد قتل در مجتمع آپارتمانی منحصر به فرد دریافت می‌کند. در حالی که او اطلاعات بیشتری در مورد این حادثه کشف می‌کند، میکیا علاقه خاصی به توموئه پیدا می‌کند. میکیا با تصمیم به تحقیق بیشتر در مورد او، به زودی حقیقت ناراحت کننده مجتمع اوگاوا را کشف می‌کند.
پنجمین قسمت از این مجموعه فیلم‌ها، یک راز پیچیده را با موضوعات و شخصیت‌های شناخته شده ترکیب می‌کند تا یک داستان تاریک و تامل‌برانگیز تولید کند.