انیمه‌های ژانر فانتزی

در سومین شب از «بازی‌های جادویی بزرگ»، جادوگران فیری تیل تصمیم می‌گیرند در سرزمین ریوزتسو (یک پارک آبی بزرگ در فیوره) استراحت کرده و خوش بگذرانند. لوسی می‌پرسد که آیا باید استاد ماکاروف از این موضوع باخبر باشد؟ اما ارزا به او می‌گوید که او و لاکسوس به جای دیگری رفته‌اند؛ و این باعث تعجب اعضای گروه می‌شود که او و ماکاروف در حال انجام چه کاری هستند.
در بیرون از خانه ای که اعضای فیری تیل در آنجا مشغول خوش‌گذرانی هستند، یک زن مرموز با شنل ایستاده و به آنها نگاه می‌کند. لب‌هایش می‌لرزد و انگار می خواهد چیزی بگوید...

وانگ لینگ از زمانی که آن حادثه را به خوبی پشت سر گذاشت، زندگی آرامی را سپری می کند. بخاطر دستکاری‌های قبلی او در قوانین طبیعت، سطح قدرت‌های ذهنی در جهان به شدت کاهش یافته است. برای جلوگیری از کاهش بیشتر این سطح، شمشیر روح او به نام جینگکه به کمک او می‌آید. اما به دلیل استفاده بیش از حد از قدرت، جینگکه باعث ایجاد شکافی در فضا می‌شود. این شکاف به شیاطین اجازه می‌دهد تا به دنیا نفوذ کرده و انرژی معنوی حیاتی برای تأمین انرژی جامعه را به سرقت ببرند. حالا تنها کسی که قدرت جلوگیری از نقشه‌های آن‌ها را دارد، کسی جز وانگ لینگ نیست.
او در تلاش برای برقراری تعادل بین زندگی دبیرستان خود و زندگی ماوراءالطبیعه‌اش، باید با چالش‌هایی مقابله کند. از بازدیدهای خانگی معلم، ساخت شمشیرهای روحی، دست و پنجه نرم کردن با احساسات رو به رشدش نسبت به سان رانگ، و مبارزه با شیاطین مهاجم!

هیتومی کانزاکى دختر 15 ساله معمولی است که به کارت‌های تاروت و فالگیری علاقه دارد. یک شب پسری به نام وان فانل همراه با یک اژدهای خشمگین از آسمان ظاهر می‌شود. به لطف پیش‌گویی هیتومی، وان موفق به کشتن اژدها می‌شود. اما ستونی از نور ظاهر شده و هر دو را در بر می‌گیرد. در نتیجه هیتومی خود را در دنیای گایا (سرزمین مرموزی که زمین در آن آویزان است) پیدا می کند.
در این سرزمین جدید هیتومی به زودی متوجه می‌شود که وان شاهزاده پادشاهی فانه لیا است که به زودی تحت حمله امپراتوری شیطانی زایباخ قرار می‌گیرد. در تلاش برای مقابله با آن‌ها، وان سوار بر اسکافلونه که یک لباس جنگی مکانیکی است می‌شود، اما شکست می‌خورد و فانه لیا نابود می‌شود.
اکنون هیتومی و وان در حال فرار هستند و با شوالیه خوش سیمای آستوریایی به نام آلن شزار برخورد می‌کنند که هیتومی با تعجب متوجه می‌شود دقیقاً شبیه به دل بستگی خود در زمین است. با برخی متحدان جدید در کنار خود، وان و هیتومی علیه نیروهای زایباخ می‌جنگند، زیرا این امپراتوری در تلاش است تا قدرت باستانی را احیا کند.

۱۳ سال پیش، وقتی ارتش بیگانگان به زمین حمله کردند، نگهبانان اژدها که مقدس شمرده میشوند، به مبارزه با آنها برخاستند! با این جنگی که در پیش رو داشتند، این قهرمانان، آخرین امید بشریتند! ...ولی واقعا اینطوره؟ راستش، در عرض یک سال تمام این بیگانه ها شکست خوردن و به برده های بشر، تبدیل شدن، و مجبور بودن هر هفته هیولاهایی به زمین بفرستن تا نگهبانان جلوی چشم مردم نابودشون کنن. ولی یکی از این هیولاها دیگه خسته شده بود. اوضاع باید عوض بشه! جلوی قدرت همه‌ی نگهبانا شورش میکنه و نابودشون میکنه... و از داخل خودشون اینکارو میکنه!

«لوسیفر» یک فرشته بزرگ و رئیس سابق هفت فضیلت آسمانی‌ست که پس از شورش علیه اراده خداوند از بهشت اخراج می‌شود. در حالی که با سرعتی دیوانه‌وار از آسمان سقوط می‌کند، پس از برخورد به سقف یک کلیسای دبیرستانی، در نیمه‌ی راهِ بهشت و جهنم متوقف می‌شود. اگرچه «لوسیفر» توسط «ماریا توتسوکا»، یک دانش‌آموز خوش‌صحبت در آکادمی مشاهده می‌شود، اما او همچنان به سقوط دیوانه‌وار خود به اعماق جهنم ادامه می‌دهد، تا جایی که بلاخره به جهنم می‌رسد و قصه‌ی دیوانه‌وار او برای بازگشتن به قدرت آغاز می‌شود...