انیمه‌های ژانر درام

در اثر یک حادثه غم‌انگیز، بانری تادا دچار فراموشی می‌شود و خاطرات محل تولد و گذشته‌اش از بین می‌رود. با این وجود، پس از دوستی با میتسئو یاناگیساوا، تصمیم می‌گیرد به زندگی‌اش ادامه دهد و در دانشکده حقوق توکیو، شروع جدیدی را تجربه کند.
اما درست زمانی که در حال عادت به زندگی دانشجویی خودش است، کاکو کاگا، دختری زیبا به طور ناگهانی وارد زندگی بانری می‌شود و این برخورد تصادفی، سرآغاز یک سال به یاد ماندنی می‌شود.
این دانشجو متوجه می‌شود که در مکانی جدید و دنیایی تازه قرار دارد؛ جایی که می‌تواند دوباره متولد شود، دوستان جدید پیدا کند، عاشق شود، اشتباه و رشد کند. و با شروع کشف گذشته‌اش، مسیر انتخابی او، خودش را به سمت آینده‌ای درخشان و فراموش نشدینی هول می دهد.

«آراتا کایزاکی» یک جوان 27 ساله است که اطرافیانش او را به عنوان یک بازنده‌ی ناامید می‌شناسند. او به تازگی به وضعیتی دچار شده که از شغلی به شغلی دیگر می‌پرد، تا اینکه با یکی از اعضای مؤسسه تحقیقاتی ReLIFE ملاقات می‌کند که به «آراتا» این فرصت را می‌دهد تا با کمک یک قرص مرموز زندگی خود را به سمت بهتر شدن تغییر دهد. زمانی که «آراتا» بدون فکر پیشنهاد این شخص را قبول می‌کند، از خواب بیدار می‌شود و متوجه می‌شود دوباره 17 ساله شده است!

فیلم درباره دختر و پسری است که سرنوشتشان در طی دورانی که تعادل آب و هوایی به هم خورده به هم پیچیده می شود. هوتاکا موریزاکی، دانش آموز دبیرستانی که از خانه در جزیره ای در ژاپن فرار کرده، هینو آمانو را می بیند، دختری با قدرتی مرموز که می تواند تنها با دعا کردن هوا را آفتابی کند.

شاه شیطان شکست خورده و گروه قهرمانان پیروز به سرزمین‌شان بازمی‌گردند و پیش از از هم پاشیدن، از مسیر ده‌ساله‌شان یادآوری می‌کنند. چهار نفر: جادوگر فریرن، قهرمان هیمل، کشیش هایتر و جنگجو ایزن در موقعیتی که باید از یکدیگر خداحافظی کنند، یادی از روزهای گذشته دارند. اما جریان زمان برای الف‌ها متفاوت است بنابراین فریرن شاهد مرگ یکی پس از دیگری همراهانش می‌شود. پیش از مرگ، هایتر شاگرد جوان انسانی به نام فرن را به فریرن سپرد. الف علاقه‌مند به جمع‌آوری جادوهای گوناگون بود و زوج به سفری پرتلاطم بدون هدف مشخص روی آوردند و مکان‌هایی را که ابرقهرمانان گذشته بازدید کرده بودند، بازدید کردند. در این سفرها، فریرن تدریجاً با غم فرصت‌های از دست رفته برای صمیمی‌تر شدن با فرادستانش روبه‌رو می‌شود.

هاروکی شیگا، پسری که کتاب خواندن و دنیای کوچک خودش را بسیار دوست دارد، اما علاقه ای به دیگران ندارد و کاملا متقاعد است که دیگران هم علاقه ای به او ندارند. داستان از جایی شروع می شود که او یک کتاب دست نویس را پیدا می کند؛ و خیلی زود متوجه می شود که این کتاب دفتر خاطرات همکلاسی اش ساکورا یامائوچی است. ساکورا به او درباره ی مشکل لوزالمعده ش و این که زمان زیادی برایش باقی نمانده می گوید. فقط خانواده ی ساکورا درباره ی این بیماری می دانند و حتی دوستان صمیمی او هم بی خبرند. با این که هاروکی در ابتدا هیچ احساس همدردی ای نسبت به این اتفاق ندارد، اما پس از مدتی تصمیم میگیرد که ساکورا را در این روزهای باقی مانده همراهی کند.

پس از فاجعه مرموز مانا، رودئوس و شاگرد قدرتمندش اریس بورئاس  به قاره شیاطین منتقل می‌شوند. در آنجا، با همراه جدید خود، Ruijerd Supardia (رهبر سابق گروه جنگجویان) متحد شده و یک گروه ماجراجو به نام "Dead End" را تشکیل می‌دهند. این سه نفر با نامی برای خود، در سراسر قاره سفر می‌کنند تا راهی برای بازگشت به خانه خود یعنی Fittoa پیدا کنند.
رودئوس با پیروی از توصیه ای که از گاد بی چهره "هیتوگامی" دریافت کرد، کیشیرکا، امپراطور بزرگ دنیای شیاطین را نجات می‌دهد. امپراطور نیز در ازای این لطف، قدرت عجیبی به او اعطا می‌کند. حالا رودئوس بر این توانایی قدرتمند تسلط پیدا کرده است و فرصت های جدیدی برای او پیش می‌آید. اما خطرات جدیدی که سفر شان را تهدید می‌کند، به نظر می‌رسد این قدرت بیش از آن چیزی باشد که او انتظار داشته است...

برج خدا حول محو پسری به نام «بَم بیست و پنجم» جریان داره که بیشتر زندگیش رو درحالی که زیر یک برج بزرگ و مرموز زندانی بوده، به همراه دوست نزدیکش، «ریچیل»، گذرونده. وقتی ریچل وارد برج میشه، بَم هم موفق میشه که درش رو باز کنه و حین این که میخواد دوستش رو پیدا کنه، روی هر طبقه با چالش‌های جدیدی رو به رو میشه.