انیمه‌های ژانر ماوراء طبیعی

تاجری به نام کرافت لارنس، سفر شمال خود را با الهه گرگ هولو، در جستجوی خانه گمشده خود ادامه می‌دهد. لارنس و شریک تیز هوش خود در طول مسیر همچنان سودهای کوچکی کسب می‌کنند، در حالی که اطلاعات بیشتری درباره زادگاه هولو را به تدریج کشف می‌کنند. با این حال، راه یوئیتسو پر از مشکلات است. لارنس با یک تاجر جوان جذاب که چشمش به همراه گرگ ماده دوخته شده است، روبرو می‌شود و شروع به شک در ماندن هولو در کنار خود می‌کند.
او و الهه همچنین باید معاملات تجاری خطرناک و پرخطر را در نظر بگیرند زیرا لارنس در تلاش است تا به رویای خود برای تبدیل شدن به یک صاحب مغازه دست یابد. در تمام این مدت، با آزمایش مصمم بودن خود در هر پیچ و خم سفر، لارنس باید رابطه خود با هولو را زیر نظر داشته باشد و در عین حال در معامله های تجاری شرکت کند و از خود بپرسد که آیا زمان جدا شدن او و هولو فرا رسیده است.

در 11 سالگی، کوتوکو ایواناگا به مدت 2 هفته توسط یوکای ربوده شد و از او خواسته شد تا به "خدای خرد" آن ها تبدیل شود، رابطی بین روح و دنیای انسان ها، او به سرعت قبول کرد ولی بهای آن چشم راست و پای چپش بود. حالا، شش سال گذشته، هر وقت یوکای بخواهد مشکلاتش را حل کند، برای مشاوره به نزد کوتوکو می رود. در همین زمان، کورو ساکوراگاوا دانشجوی 22 ساله، به تازگی با دوست دخترش بهم زده بود بعد از اینکه هر دو با یک کاپا مواجه شدند و او به تنهایی فرار کرد. دیدن این برای او شانسی بود تا با کورو نزدیک تر شود. کوتوکو سریعا وارد عمل شد، با این امید که روزی با کورو ازدواج کند. ولی، او به زودی متوجه شد که کورو مشکلاتی دارد. با دانستن این، از کورو خواست تا در حل مشکلات فراطبیعی مختلف به او کمک کند، با این آرزو که همکار تازه اش در نهایت به او علاقه مند شود.

ساتان، ارباب اهریمنی سابق انت ایزلا، که پس از شکست از دست قهرمان املیا جاستینیا مجبور به فرار به زمین شد؛ اکنون با نام مستعار سادائو مائو، زندگی آرامی را در توکیو می‌گذراند. سادائو به یک کارمند نمونه در یک رستوران فست ‌فود محلی تبدیل شده است. حالا باید علاوه بر اجتناب از درگیری با امیلیا و فرشتگانی که اعمال او را زیر نظر دارند؛ مخارج دو رئیس سابق خود یعنی آلسیل و لوسیفر، را که در ژاپن به او پیوسته‌اند، تأمین کند. 
در میانه‌ی یک مشاجره‌ی پر سر و صدا بین موئو و امی (همان امیلیا)، ناگهان یک پورتال ظاهر می‌شود که یک سیب اسرارآمیز را حمل می‌کند. سیبی که حاوی یک کودک نوپا به نام آلاس راموس است. همه از این اتفاق شگفت‌زده می‌شوند، چرا که آلاس راموس به طور غیرمنتظره‌ای به اِمی و موئو با عشق نگاه می کند  و آنها را والدین خود می‌داند!  امی با ناراحتی موافقت می‌کند، به سادائو در مراقبت از راموس کمک کند. همزمان با ظهور فرشته اعظم گابریل، که حامل خبرهای بدی است، زندگی ظاهراً عادی آن‌ها به خطر می‌افتد. ادعای گابریل این است که او باید هم راموس و هم شمشیر مقدس اِمی را با خود ببرد، در غیر این صورت، جهان نابود خواهد شد.
قهرمان و ارباب اهریمنی سابق، که قادر به پذیرش پیشگویی‌های وحشتناک گابریل نیستند، باید اختلافات خود را کنار بگذارند و برای محافظت از آنچه برایشان عزیزتر است، متحد شوند.

اگرچه بالاخره آرامش به ایکبوکورو بازگشته است، اما بسیاری از اتفاقات عجیب به صحنه ‌های رایج در سراسر شهر تبدیل شده‌ اند. یکی از این موارد تعقیب و گریز مداوم پلیس از سلتی استولوسون، سوار بی سر است. علاوه بر این شخصی جایزه هنگفتی برای او تعیین کرده است که انگیزه اعضای گروه‌های مختلف را برای شروع جستجو برای این موجود فراطبیعی نیز برمی‌انگیزد.
در همین حال کورونوما دانش آموز سال دومی مرموز به میکادو می گوید که هویت واقعی او را می داند. اما شرایط همیشه آرام نیست و خیلی زود تهدیدی جدید با نام مستعار «هالیوود» ظاهر می‌شود، که به خاطر پوشیدن ماسک‌های مختلف در هر جنایتی که مرتکب می‌شود، شناخته شده است. همانطور که ثابت می‌شود رویداد های مختلف دوباره با هم مرتبط هستند. ایکبوکورو به درگیری دیگری کشیده می‌شود که کل شهر را در معرض هرج و مرج قرار می‌دهد.

دانش‌آموز انتقالی عجیبی به نام اوی اوشینو به تازگی به دبیرستان خصوصی نائوئتسو آمده است. او به سرعت با معرفی دوست مشترکشان کانبارو سوروگا به دانش‌آموز سال سومی، کویومی آراراگی، معرفی می‌شود، به این امید که در مورد کشف عجیبی که انجام داده است، مشاوره بگیرد. اوی پس از نگاهی به نقشه مدرسه، متوجه می‌شود که کلاسی در منطقه‌ای خالی ظاهر شده است - جایی که نباید وجود داشته باشد. آراراگی و اوی از اینکه آیا این کار یک روح است مطمئن نیستند و سعی می‌کنند راز پشت این معما را کشف کنند. اما آراراگی پس از اینکه خود را با اوی در آن اتاق زندانی می‌بیند، به زودی متوجه می‌شود که این اتاق، خاطره‌ی رویدادی را در خود جای داده است که او مدت‌ها پیش آن را فراموش کرده بود.

Sakurai Tomoki از زمان کودکی خوابهای عجیبی درباره دختری میبیند که حتی قادر نیست چهره او را بیاد آورد و وقتی از آن خواب عجبی بیدار میشود همیشه درحال گریه است. Sugita که در همان مدرسه و سال بالاتر از او تحصیل میکند، اعتقاد دارد که خوابهای Tomoki نشانه ای از یک دنیای جدید است. همان شب زمانیکهTomoki زیر یک درخت گیلاس منتظر Sugita و دوست دوران کودکی اش Sohara بود ناگهان یک فرشته از آسمان به زمین می افتد

بعد از احیای کیس شات، خون‌آشام افسانه ای؛ آراراگی و خدمتکارش به خون‌آشام تبدیل شده‌اند. کیس شات مطمئن است، که می‌تواند او را دوباره به انسان تبدیل کند؛ اما تنها زمانی که قدرت کامل خود را بدست آورده باشد. 
آراراگی، سه شکارچی خون آشامی که کیس شات را شکست داده بودند؛ نابود کرده؛ و به او برای بازگرداندن قدرت کامل کمک می‌کند. آراراگی به چیزی که تمام این مدت برای آن جنگیده بود، دست یافته است. اما باید این سوال را پرسید؛ که آیا این واقعاً همان چیزی است، که آراراگی بدنبال آن بود؟ زمانی که این خون آشام نامیرا، به کل قدرت خود دست پیدا کند؛ چه کارهایی با آن انجام می‌دهد؟ چه راهی برای متوقف کردن او وجود خواهد داشت؟
حقایقی وجود دارد که آراراگی به آن ها دقت نمی‌کند. مثلاً؛ یک خون آشام تازه وارد مثل او، چگونه از پس 3 دشمن اصلی کیس شات بر آمده؟ 
او به آخر خط صاف داستان خود رسیده؛ و باید تصمیم خود را بگیرد. تمامی این سؤالات و تصمیمات آراراگی به هم گره خورده اند.

بعد از ظهر 25ام ماه مارس، آراراگی کویومی از همکلاسیش ،هانه کاوا سوباسا، در مورد یه خون آشام توی شهر چیزایی می شنوه. همون شب اتفاقی می افته که آراراگی با اون خون آشام روبرو میشه. تمام ماجراهای سری مونوگاتاری از اینجا شروع میشه...